محالیج

محالید

محالیس

محام

محامات

محاماه

<hr> مترادف محامد : خصایل، محمدت ها، صفات نیک، مکارم <hr> متضاد محامد : ذمائم

مترادف محامد : خصایل، محمدت ها، صفات نیک، مکارم متضاد محامد : ذمائم

محامد

محامر

محامقه

محامل

محاملت

محامله

محاملی

محامه

محامی

محامید

محامیر

محانث

محانق

محانه

محانی

محانیق

محاوته

محاوده

محاور

<hr> مترادف محاورات : گفت وگوها، محاوره ها، گفت وشنودها

مترادف محاورات : گفت وگوها، محاوره ها، گفت وشنودها

محاورات

محاورت

<hr> مترادف محاوره : صحبت، تکلم، گپ، گفت وگو، گفت وشنود، مباحثه، مذاکره، مناظره، مجاورت، گفت وگو کردن <hr> متضاد محاوره : مکاتبه <hr> برابر پارسی : گفت و گو

مترادف محاوره : صحبت، تکلم، گپ، گفت وگو، گفت وشنود، مباحثه، مذاکره، مناظره، مجاورت، گفت وگو کردن متضاد محاوره : مکاتبه برابر پارسی : گفت و گو

محاوره

محاوزه

محاوشه

محاوصه

محاوطه

محاول

<hr> مترادف محاوله : آهنگ، قصد، نگرش، تیزبینی، تیزنگری، حیله گری، حیله کردن، قصد کردن

مترادف محاوله : آهنگ، قصد، نگرش، تیزبینی، تیزنگری، حیله گری، حیله کردن، قصد کردن

محاوله

محاوی

محاویج

محاکا

<hr> مترادف محاکات : باز گفتن، نقل کردن، حکایت کردن

مترادف محاکات : باز گفتن، نقل کردن، حکایت کردن

محاکات

محاکاه

محاکده

محاکره

<hr> مترادف محاکم : محکمه ها، دادگاه ها <hr> برابر پارسی : دادگاه ها

مترادف محاکم : محکمه ها، دادگاه ها برابر پارسی : دادگاه ها

محاکم

محاکمات

<hr> مترادف محاکمه : استنطاق، بازپرسی، دادرسی، قضاوت <hr> برابر پارسی : دادرسی، دادگری، دادوری

مترادف محاکمه : استنطاق، بازپرسی، دادرسی، قضاوت برابر پارسی : دادرسی، دادگری، دادوری

واژه های حرف "م" - لغت نامه دهخدا