پرگره

پرگرینوس

پرگزند

پرگس

پرگست

پرگسون

پرگشای

پرگل

پرگلز

پرگنات

پرگناه

پرگند

پرگنده

پرگندگی

پرگنه

پرگهر

<hr> مترادف پرگو : پرچانه، پرحرف، حراف، روده دراز، مکثار، وراج <hr> متضاد پرگو : ساکت، کم حرف، کم سخن

مترادف پرگو : پرچانه، پرحرف، حراف، روده دراز، مکثار، وراج متضاد پرگو : ساکت، کم حرف، کم سخن

پرگو

<hr> مترادف پرگوشت : چاق، سمین، فربه، لحیم <hr> متضاد پرگوشت : استخوانی، لاغر

مترادف پرگوشت : چاق، سمین، فربه، لحیم متضاد پرگوشت : استخوانی، لاغر

پرگوشت

پرگوشتی

پرگوهر

پرگوک

پرگوی

<hr> مترادف پرگویی : پرچانگی، پرحرفی، روده درازی، وراجی <hr> متضاد پرگویی : کم حرفی

مترادف پرگویی : پرچانگی، پرحرفی، روده درازی، وراجی متضاد پرگویی : کم حرفی

پرگویی

پرگیا

پرگیرودار

<hr> مترادف پری : امتلا، انباشتگی، ملاء، کثرت، اشباع، سیری | فرشته، ملک، حور، حوری <hr> متضاد پری : عفریت، عفریته

مترادف پری : امتلا، انباشتگی، ملاء، کثرت، اشباع، سیری | فرشته، ملک، حور، حوری متضاد پری : عفریت، عفریته

پری

پری افسا

پری بند

پری بوی

پری تکان

پری تی وی

پری جان

پری جهان خانم

پری خوان

پری خوانی

پری دار

پری داری

پری دنت

پری دیدار

پری دیده

پری زدن

<hr> مترادف پری زده : جن زده، دیوانه، غشی، مجنون، مصروع

مترادف پری زده : جن زده، دیوانه، غشی، مجنون، مصروع

واژه های حرف "پ" - لغت نامه دهخدا