صفحه اصلی
لغت نامه دهخدا
واژه های حرف "ک" - لغت نامه دهخدا
کارکیا
کارکیایی
کارگاه
کارگاه فلک
کارگاه چینی کار
کارگاه کن فکان
کارگد
کارگذار
کارگذاری
کارگذران
کارگر
کارگر آمدن
کارگر امدن
کارگر بودن
کارگر شدن
کارگران
کارگردان
کارگردانی
کارگری
کارگزار
کارگزاری
کارگزین
کارگزینی
کارگشا
کارگشائی کردن
کارگشای
کارگشایی
کارگل
کارگل بند
کارگه
کارگیا
کارگیر
کارگیری
کاری
کاری زشت کردن
کاری سر
کاری سرای
کاری شدن
کاریا
کاریان
کاریاند
کاریدم
کاریدن
کاریده
کاریز
کاریز باغ
کاریز بالا
کاریز خان
بیشتر