گران نعل

گران نورد

گران پا ی

گران پای

<hr> مترادف گران پایه : بلندپایه، بلندمرتبه، عالی رتبه، عالی شان، عالی قدر، گرانمایه <hr> متضاد گران پایه : بی مقدار

مترادف گران پایه : بلندپایه، بلندمرتبه، عالی رتبه، عالی شان، عالی قدر، گرانمایه متضاد گران پایه : بی مقدار

گران پایه

گران پرواز

گران پشت

گران چشم

گران کابین

گران کردن

گران کردن رکاب

گران کردن سر

گران کردن عنان

گران کردن نرخ

گران کیسه

گران گاز

گران گازی

گران گردیدن

گران گرز

گران گوش

گران گوش شدن

گران گوشی

گران گیر

<hr> مترادف گرانبار : پربار، ثقیل، سنگین، دلتنگ، غصه دار، غمگین، غمین، محزون

مترادف گرانبار : پربار، ثقیل، سنگین، دلتنگ، غصه دار، غمگین، غمین، محزون

گرانبار

گرانبار رفتن

گرانبار شدن

گرانبار کردن

گرانبار گردانیدن

گرانبار گشتن

گرانبارشده

گرانباری

<hr> مترادف گرانبها : ارجمند، ارزشمند، ارزنده، باارج، باارزش، بهادار، پرارزش، پرقیمت، ثمین، قیمتی، گران، گرانقدر، گران قیمت، گرانمایه، مهم، نفیس <hr> متضاد گرانبها : بی اهمیت، کم بها، کم قیمت

مترادف گرانبها : ارجمند، ارزشمند، ارزنده، باارج، باارزش، بهادار، پرارزش، پرقیمت، ثمین، قیمتی، گران، گرانقدر، گران قیمت، گرانمایه، مهم، نفیس متضاد گرانبها : بی اهمیت، کم بها، کم قیمت

گرانبها

گرانتر

<hr> مترادف گرانجان : پوست کلفت، حمول، سخت جان، بخیل، پست، لئیم، پیر، سالخورده، کهنسال <hr> متضاد گرانجان : سبکروح

مترادف گرانجان : پوست کلفت، حمول، سخت جان، بخیل، پست، لئیم، پیر، سالخورده، کهنسال متضاد گرانجان : سبکروح

گرانجان

گرانجانی

گرانجانی کردن

گراند بورگ

گراند هتل

گراندبورگ

گراندن

گراندهتل

گراندوک

گرانسی

<hr> مترادف گرانمایه : عزیز، گرامی، گرانقدر، محترم، ارجمند، عالی قدر، معتبر، مهم، ارزشمند، باارزش، گرانبها، نفیس <hr> متضاد گرانمایه : ذلیل، خوار، بی ارزش

مترادف گرانمایه : عزیز، گرامی، گرانقدر، محترم، ارجمند، عالی قدر، معتبر، مهم، ارزشمند، باارزش، گرانبها، نفیس متضاد گرانمایه : ذلیل، خوار، بی ارزش

گرانمایه

<hr> مترادف گرانمایگی : ارجمندی، مرغوبیت، نفاست، اعتبار، اهمیت

مترادف گرانمایگی : ارجمندی، مرغوبیت، نفاست، اعتبار، اهمیت

واژه های حرف "گ" - لغت نامه دهخدا