دانشنامه آزاد فارسی

بسم الله الرحمن الرحیم

بسمر روش

بسمر هنری

بسمل شیرازی علی اکبر

بسمل کابلی محمدانور

بسمله

بسنت انی

بسنت سر والتر

بسنت ویت

بسوس

بسون لوک

بسوی اینده

بسپار

بسپارش

بسکتبال

بسکره

بسکرویل

بسیج خلخالی محمدقلی

بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

بسیج نیروها

بسیسو معین

<hr> مترادف بسیط : بسیطه، ساده، عنصر مفرد ، بی غش، خالص، ناب، فراخ، گسترده، گشاد، گشاده، وسیع، طبیعی، غریزی، فطری، پهنه، صحنه، عرصه، فراخنا، گستره، احمق، کانا، زودباور، خوش باور، سلیم، زمین، ارض، کره زمین <hr> متضاد بسیط : مرکب <hr> برابر پارسی : گسترده، گشاده، فراخ

مترادف بسیط : بسیطه، ساده، عنصر مفرد ، بی غش، خالص، ناب، فراخ، گسترده، گشاد، گشاده، وسیع، طبیعی، غریزی، فطری، پهنه، صحنه، عرصه، فراخنا، گستره، احمق، کانا، زودباور، خوش باور، سلیم، زمین، ارض، کره زمین متضاد بسیط : مرکب برابر پارسی : گسترده، گشاده، فراخ

بسیط

بسیط بحر

بسیلیسک

بش باد

بش بالق

بشار

بشار اسد

بشار بن برد

بشار مرغزی

بشام پیر ژاک انتوان

بشاگرد

بشر بن خازم

بشر بن معتمر ابوسهل

بشر حافی

بشر یاسین

بشر یوهان

بشر یوهانس

بشرا محمد

بشردوست اکبر

<hr> مترادف بشره : پوست، جلد، غشا، چهره، رخ، روی، صورت

مترادف بشره : پوست، جلد، غشا، چهره، رخ، روی، صورت

بشره

بشرویه

بشریه

<hr> مترادف بشقاب : ظرف، غذاخوری، دیس کوچک <hr> برابر پارسی : دوری، پیشدستی

مترادف بشقاب : ظرف، غذاخوری، دیس کوچک برابر پارسی : دوری، پیشدستی

واژه های حرف "ب" - دانشنامه آزاد فارسی