فرهنگ عمید

اتاش

<hr> برابر پارسی : ( آتاشه ) وابسته | پیوست

برابر پارسی : ( آتاشه ) وابسته | پیوست

اتاشه

<hr> مترادف اتاق : بیت، حجره، خانه، سرا، منزل <hr> برابر پارسی : سراچه، چهاردیواری

مترادف اتاق : بیت، حجره، خانه، سرا، منزل برابر پارسی : سراچه، چهاردیواری

اتاق

اتاقه

<hr> مترادف اتاقک : کابین، کلبه

مترادف اتاقک : کابین، کلبه

اتاقک

اتالیق

اتان

اتاوه

<hr> مترادف اتباع : پیروان، وابستگان، تابعین، شهروند <hr> متضاد اتباع : بیگانگان <hr> برابر پارسی : پیروان، شهروندان، فرمانبران | ( اِتباع ) پَس رَوی کردن

مترادف اتباع : پیروان، وابستگان، تابعین، شهروند متضاد اتباع : بیگانگان برابر پارسی : پیروان، شهروندان، فرمانبران | ( اِتباع ) پَس رَوی کردن

اتباع

اتجار

<hr> مترادف اتحاد : ائتلاف، اتصال، اتفاق، پیوستگی، پیوند، توافق، وحدت، همبستگی، هم دستی، همدلی، همراهی، یکدلی، یگانگی <hr> متضاد اتحاد : اختلاف <hr> برابر پارسی : ( اتّحاد ) ساختگی | همبستگی، هماهنگی، یک پارچگی، یگانگی

مترادف اتحاد : ائتلاف، اتصال، اتفاق، پیوستگی، پیوند، توافق، وحدت، همبستگی، هم دستی، همدلی، همراهی، یکدلی، یگانگی متضاد اتحاد : اختلاف برابر پارسی : ( اتّحاد ) ساختگی | همبستگی، هماهنگی، یک پارچگی، یگانگی

اتحاد

اتحاف

<hr> برابر پارسی : گرفتن، در گرفتن، فرا گرفتن، فراگرفتن

برابر پارسی : گرفتن، در گرفتن، فرا گرفتن، فراگرفتن

اتخاذ

<hr> مترادف اتر : اثیر، سیاله، ماده سیال

مترادف اتر : اثیر، سیاله، ماده سیال

اتر

اتراب

اترار

<hr> مترادف اتراق : اسکان، اقامت، بیتوته، توقف، جایدهی، جایگیری <hr> برابر پارسی : برآسودن، جا گیری، جا گیری، فرود آمدن، لنگراندختن

مترادف اتراق : اسکان، اقامت، بیتوته، توقف، جایدهی، جایگیری برابر پارسی : برآسودن، جا گیری، جا گیری، فرود آمدن، لنگراندختن

اتراق

اتراک

اترج

<hr> برابر پارسی : ( آتروپین ) زهر گیاه

برابر پارسی : ( آتروپین ) زهر گیاه

اتروپین

<hr> برابر پارسی : ( آتریاد ) دسته

برابر پارسی : ( آتریاد ) دسته

اتریاد

<hr> مترادف اتساع : بسط، سعه، فراخی، گسترش، گشادگی، وسع، ثروت، مکنت <hr> متضاد اتساع : انقباض <hr> برابر پارسی : گشادگی، فراخندگی، دراز شدن، پهن شدن

مترادف اتساع : بسط، سعه، فراخی، گسترش، گشادگی، وسع، ثروت، مکنت متضاد اتساع : انقباض برابر پارسی : گشادگی، فراخندگی، دراز شدن، پهن شدن

اتساع

اتساق

<hr> مترادف اتش : ( آتش ) آذر، اخگر، شرار، شرر، شعله، نار، جهنم، دوزخ، هاویه ، بهشت <hr> متضاد اتش : ( آتش ) آب

مترادف اتش : ( آتش ) آذر، اخگر، شرار، شرر، شعله، نار، جهنم، دوزخ، هاویه ، بهشت متضاد اتش : ( آتش ) آب

اتش

اتش افروز

اتش افروزی

اتش انداز

اتش انگیز

اتش بازی

اتش برگ

<hr> مترادف اتش بس : ( آتش بس ) آشتی، ترک مخاصمه، صلح، متارکه جنگ

مترادف اتش بس : ( آتش بس ) آشتی، ترک مخاصمه، صلح، متارکه جنگ

اتش بس

اتش تاب

اتش خانه

اتش خای

اتش خو

اتش خوار

اتش دست

<hr> مترادف اتش رنگ : ( آتش رنگ ) آتشین، آتش فام، آذرگون، آذرین، سرخ، سرخ فام، قرمز، لاله گون

مترادف اتش رنگ : ( آتش رنگ ) آتشین، آتش فام، آذرگون، آذرین، سرخ، سرخ فام، قرمز، لاله گون

اتش رنگ

اتش زا

اتش زبان

<hr> مترادف اتش زنه : ( آتش زنه ) آتش افروز، آتشگیره، چخماق، فروزینه، گیرا، محرقه، مرو

مترادف اتش زنه : ( آتش زنه ) آتش افروز، آتشگیره، چخماق، فروزینه، گیرا، محرقه، مرو

اتش زنه

اتش سرخ کن

اتش سری

اتش سوز

<hr> مترادف اتش سوزی : ( آتش سوزی ) حریق

مترادف اتش سوزی : ( آتش سوزی ) حریق

اتش سوزی

<hr> مترادف اتش فام : ( آتش فام ) آتش رنگ، آتشگون، آذرفام، آذرگون، سرخ فام، سرخگون

مترادف اتش فام : ( آتش فام ) آتش رنگ، آتشگون، آذرفام، آذرگون، سرخ فام، سرخگون

واژه های حرف "ا" - فرهنگ عمید