فرهنگ عمید

بالشویسم

بالشویک

بالشچه

بالشک

بالطوع و الرغبه

بالطوع والرغبه

<hr> مترادف بالغ : بزرگ سال، جوان، رشید، مکلف، کبیر ، رسا، رسیده <hr> متضاد بالغ : نابالغ <hr> برابر پارسی : برنا، پخته، رسیده

مترادف بالغ : بزرگ سال، جوان، رشید، مکلف، کبیر ، رسا، رسیده متضاد بالغ : نابالغ برابر پارسی : برنا، پخته، رسیده

بالغ

<hr> مترادف بالفرض : به فرض آنکه، فرضاً، ولو

مترادف بالفرض : به فرض آنکه، فرضاً، ولو

بالفرض

<hr> مترادف بالفعل : درعمل، عملاً ، در حال حاضر، اکنون، فعلا، حالا <hr> متضاد بالفعل : بالقوه

مترادف بالفعل : درعمل، عملاً ، در حال حاضر، اکنون، فعلا، حالا متضاد بالفعل : بالقوه

بالفعل

<hr> مترادف بالقوه : فی نفسه <hr> متضاد بالقوه : بالفعل <hr> برابر پارسی : نهفته، خفته

مترادف بالقوه : فی نفسه متضاد بالقوه : بالفعل برابر پارسی : نهفته، خفته

بالقوه

بالماسکه

<hr> برابر پارسی : وال

بالن

بالنتیجه

<hr> مترادف بالنده : رشدکننده، نموکننده، رشدیابنده، مفتخر، مباهی

مترادف بالنده : رشدکننده، نموکننده، رشدیابنده، مفتخر، مباهی

بالنده

بالنسبه

<hr> مترادف بالنگ : بادرنگ، ترنج

مترادف بالنگ : بادرنگ، ترنج

بالنگ

بالنگو

<hr> برابر پارسی : پَروشت، نرم، وشتن

برابر پارسی : پَروشت، نرم، وشتن

باله

بالو

بالوایه

بالودن

بالوده

بالوس

بالوعه

بالون

بالکانه

بالکل

<hr> مترادف بالکن : ایوان، مهتابی، لژ، شاه نشین <hr> برابر پارسی : ایوان، پالگانه

مترادف بالکن : ایوان، مهتابی، لژ، شاه نشین برابر پارسی : ایوان، پالگانه

بالکن

بالی

<hr> مترادف بالیدن : تفاخر، فخر، مباهات، نازش، رشد، نشو، نمو، رشد کردن، قد کشیدن، نمو کردن، نشوونما کردن، نازیدن، فخر کردن، مباهات کردن، تفاخر کردن، افزایش یافتن، زیاد شدن

مترادف بالیدن : تفاخر، فخر، مباهات، نازش، رشد، نشو، نمو، رشد کردن، قد کشیدن، نمو کردن، نشوونما کردن، نازیدن، فخر کردن، مباهات کردن، تفاخر کردن، افزایش یافتن، زیاد شدن

بالیدن

بالیده

<hr> مترادف بالین : بستر، بالش، بالشت، متکا

مترادف بالین : بستر، بالش، بالشت، متکا

بالین

بالین پرست

<hr> مترادف بالینی : کلینیکی

مترادف بالینی : کلینیکی

بالینی

<hr> مترادف بام : سقف ، بامدادان، بامداد، بامگاه، پگاه، صبح، روشن ، بم <hr> متضاد بام : کف اطاق، تاریک، زیر

مترادف بام : سقف ، بامدادان، بامداد، بامگاه، پگاه، صبح، روشن ، بم متضاد بام : کف اطاق، تاریک، زیر

بام

بام غلتان

بام گلان

<hr> برابر پارسی : خیزران

بامبو

<hr> مترادف بامداد : باکر، بامدادان، پگاه، سپیده دم، شفق، صباح، صبح، فجر، فلق <hr> متضاد بامداد : شام، عشا

مترادف بامداد : باکر، بامدادان، پگاه، سپیده دم، شفق، صباح، صبح، فجر، فلق متضاد بامداد : شام، عشا

بامداد

<hr> مترادف بامدادان : سپیده دم، سحر، شفق، صبحگاه، فجر <hr> متضاد بامدادان : شامگاه، شامگاهان

مترادف بامدادان : سپیده دم، سحر، شفق، صبحگاه، فجر متضاد بامدادان : شامگاه، شامگاهان

بامدادان

بامره

بامزد

<hr> مترادف بامزه : خوش طعم، خوشمزه، لذیذ ، دلچسب، ملیح، نمکین ، شیرین ، خوش صحبت، خوش محضر، شوخ طبع، خنده دار، شیرین حرکات <hr> متضاد بامزه : بی مزه، بی نمک، سرد، بارد، یخ

مترادف بامزه : خوش طعم، خوشمزه، لذیذ ، دلچسب، ملیح، نمکین ، شیرین ، خوش صحبت، خوش محضر، شوخ طبع، خنده دار، شیرین حرکات متضاد بامزه : بی مزه، بی نمک، سرد، بارد، یخ

واژه های حرف "ب" - فرهنگ عمید