فرهنگ عمید

بان

بانجو

<hr> مترادف باند : جماعت، جمعیت، جوخه، حزب، دسته، گروه، هیات، خط سیر، گذرگاه، فرودگاه، مطار، نوار، رشته، لفافه، موج رادیو، طول موج، هر یک از بلندگوهای سیستم صوتیتصویری <hr> برابر پارسی : نوار، گروه

مترادف باند : جماعت، جمعیت، جوخه، حزب، دسته، گروه، هیات، خط سیر، گذرگاه، فرودگاه، مطار، نوار، رشته، لفافه، موج رادیو، طول موج، هر یک از بلندگوهای سیستم صوتیتصویری برابر پارسی : نوار، گروه

باند

<hr> مترادف بانداژ : نوارپیچی، باندپیچی <hr> برابر پارسی : زخم بندی، زخم بند

مترادف بانداژ : نوارپیچی، باندپیچی برابر پارسی : زخم بندی، زخم بند

بانداژ

باندرل

بانه

<hr> مترادف بانو : بی بی، بیگم، خانم، علیامخدره، مادام، زن، زوجه، عیال، همسر، خانه دار، کدبانو، شهربانو، ملکه <hr> متضاد بانو : آقا

مترادف بانو : بی بی، بیگم، خانم، علیامخدره، مادام، زن، زوجه، عیال، همسر، خانه دار، کدبانو، شهربانو، ملکه متضاد بانو : آقا

بانو

بانوج

<hr> مترادف بانک : موسسه اقتصادی، فایل، مخزن، جایگاه، اطلاعات، داده ها، نوعی بازی ورق، داو <hr> برابر پارسی : انباره

مترادف بانک : موسسه اقتصادی، فایل، مخزن، جایگاه، اطلاعات، داده ها، نوعی بازی ورق، داو برابر پارسی : انباره

بانک

<hr> مترادف بانگ : جار، صدا، صلا، ندا، صوت، آوار، آواز، صیحه، غریو، غلغله، غوغا، فریاد، نعره

مترادف بانگ : جار، صدا، صلا، ندا، صوت، آوار، آواز، صیحه، غریو، غلغله، غوغا، فریاد، نعره

بانگ

<hr> مترادف بانی : بنیان گذار، پایه گذار، موسس، باعث، مورث، عامل، سازنده

مترادف بانی : بنیان گذار، پایه گذار، موسس، باعث، مورث، عامل، سازنده

بانی

<hr> مترادف باه : غریزه جنسی، قوه شهوانی، شهوت، نیروی شهوت، جماع، نکاح

مترادف باه : غریزه جنسی، قوه شهوانی، شهوت، نیروی شهوت، جماع، نکاح

باه

باهار

باهت

<hr> مترادف باهر : آشکار، بارز، پیدا، معلوم، نمایان، درخشان، تابان، روشن <hr> متضاد باهر : ناپیدا

مترادف باهر : آشکار، بارز، پیدا، معلوم، نمایان، درخشان، تابان، روشن متضاد باهر : ناپیدا

باهر

<hr> مترادف باهم : به اتفاق، توام، تواماً، متحداً <hr> متضاد باهم : به تنهایی، منفرداً

مترادف باهم : به اتفاق، توام، تواماً، متحداً متضاد باهم : به تنهایی، منفرداً

باهم

باهمان

<hr> مترادف باهنر : هنرمند، هنرور ، هنردار <hr> متضاد باهنر : بی هنر

مترادف باهنر : هنرمند، هنرور ، هنردار متضاد باهنر : بی هنر

باهنر

باهه

باهو

باهک

باهکیدن

<hr> مترادف باهیبت : باسطوت، باصولت، باوقار، بامهابت، جذبه دار، رزین، سنگین، متین <hr> متضاد باهیبت : کم جذبه، بی وقار <hr> برابر پارسی : شُکوهنده، بِشکوه

مترادف باهیبت : باسطوت، باصولت، باوقار، بامهابت، جذبه دار، رزین، سنگین، متین متضاد باهیبت : کم جذبه، بی وقار برابر پارسی : شُکوهنده، بِشکوه

باهیبت

<hr> مترادف باور : اعتقاد، ایقان، ایمان، عقیده، باورداشت، برداشت، پذیرش، قبول، زعم، گمان

مترادف باور : اعتقاد، ایقان، ایمان، عقیده، باورداشت، برداشت، پذیرش، قبول، زعم، گمان

باور

<hr> مترادف باور کردنی : پذیرفتنی، قبول کردنی، قابل قبول، قابل پذیرش <hr> متضاد باور کردنی : باورنکردنی

مترادف باور کردنی : پذیرفتنی، قبول کردنی، قابل قبول، قابل پذیرش متضاد باور کردنی : باورنکردنی

باور کردنی

باورچی

باورکردنی

<hr> مترادف باوقار : بامهابت، باهیبت، جاافتاده، رزین، سنگین، متین، موقر، وزین <hr> متضاد باوقار : جلف، سبک، بی وقار، ناموقر <hr> برابر پارسی : گرانسنگ، ارجمند، برازنده

مترادف باوقار : بامهابت، باهیبت، جاافتاده، رزین، سنگین، متین، موقر، وزین متضاد باوقار : جلف، سبک، بی وقار، ناموقر برابر پارسی : گرانسنگ، ارجمند، برازنده

باوقار

<hr> مترادف باژ : باج، جزیه، خراج، مالیات، نیایش

مترادف باژ : باج، جزیه، خراج، مالیات، نیایش

باژ

باژبان

باژخواه

باژدار

باژرنگ

باژن

باژگاه

باژگون

باژگونگی

<hr> مترادف باک : بیم، ترس، جبن، خوف، محابا، وحشت، هراس، پروا، ملاحظه، نگرانی، تشویش، اضطراب، مخزن سوخت

مترادف باک : بیم، ترس، جبن، خوف، محابا، وحشت، هراس، پروا، ملاحظه، نگرانی، تشویش، اضطراب، مخزن سوخت

باک

<hr> مترادف باکتری : باسیل، موجود ذره بینی، میکرب

مترادف باکتری : باسیل، موجود ذره بینی، میکرب

باکتری

باکتریولوژی

باکر

<hr> مترادف باکره : بتول، بکر، دختر، دوشیزه، عذرا، ناسفته <hr> متضاد باکره : بیوه، زن <hr> برابر پارسی : دوشیزه، پوپک

مترادف باکره : بتول، بکر، دختر، دوشیزه، عذرا، ناسفته متضاد باکره : بیوه، زن برابر پارسی : دوشیزه، پوپک

باکره

<hr> مترادف باکفایت : باجربزه، باعرضه، کاردان، باوجود، شایسته، لایق <hr> متضاد باکفایت : بی کفایت، نالایق <hr> برابر پارسی : کارآمد، شایسته، کاردان

مترادف باکفایت : باجربزه، باعرضه، کاردان، باوجود، شایسته، لایق متضاد باکفایت : بی کفایت، نالایق برابر پارسی : کارآمد، شایسته، کاردان

باکفایت

باکمال

باکوره

باکی

<hr> مترادف باگذشت : ایثارگر، جوانمرد، معفو <hr> متضاد باگذشت : بی گذشت، منتقم، انتقام جو

مترادف باگذشت : ایثارگر، جوانمرد، معفو متضاد باگذشت : بی گذشت، منتقم، انتقام جو

واژه های حرف "ب" - فرهنگ عمید