فرهنگ عمید

<hr> مترادف برنایی : جوانی، شباب، نوجوانی <hr> متضاد برنایی : کهولت، پیری

مترادف برنایی : جوانی، شباب، نوجوانی متضاد برنایی : کهولت، پیری

برنایی

<hr> مترادف برنج : آلیاژ مس و روی وسرب، شلتوک، پلو <hr> برابر پارسی : بِرَنج

مترادف برنج : آلیاژ مس و روی وسرب، شلتوک، پلو برابر پارسی : بِرَنج

برنج

<hr> مترادف برنج زار : برنجار، شالیزار، برنجستان

مترادف برنج زار : برنجار، شالیزار، برنجستان

برنج زار

برنج کاری

برنجار

برنجاسف

برنجمشک

برنجن

برنجی

برنداف

<hr> مترادف برنده : بران، برا، تند، تیز، قاطع ، موثر، کاری، زایل کننده | پیروز، فاتح، قهرمان، حامل <hr> متضاد برنده : کند | بازنده

مترادف برنده : بران، برا، تند، تیز، قاطع ، موثر، کاری، زایل کننده | پیروز، فاتح، قهرمان، حامل متضاد برنده : کند | بازنده

برنده

برندک

<hr> مترادف برنز : آلیاژ مس و قلع، مفرغ <hr> برابر پارسی : مفرغ

مترادف برنز : آلیاژ مس و قلع، مفرغ برابر پارسی : مفرغ

برنز

برنس

<hr> مترادف برنش : نایژه، قصب الریه <hr> برابر پارسی : نبایست

مترادف برنش : نایژه، قصب الریه برابر پارسی : نبایست

برنش

برنشاندن

برنشستن

برنشسته

<hr> مترادف برنشیت : ورم ریه، ورم نایژه ها <hr> برابر پارسی : سینه پهلو

مترادف برنشیت : ورم ریه، ورم نایژه ها برابر پارسی : سینه پهلو

برنشیت

برنو

برنون

برنگ

<hr> مترادف بره : نوزاد گوسفند، حمل، برج حمل، آهوبچه، مطیع، تسلیم، بی اراده

مترادف بره : نوزاد گوسفند، حمل، برج حمل، آهوبچه، مطیع، تسلیم، بی اراده

بره

بره بره

بره بند

<hr> مترادف برهان : بینه، حجت، دلیل، فرنود <hr> برابر پارسی : فرنود، آوند، پَروَهان، نخش

مترادف برهان : بینه، حجت، دلیل، فرنود برابر پارسی : فرنود، آوند، پَروَهان، نخش

برهان

برهختن

برهلیا

<hr> مترادف برهم : آمیخته، انباشته، انبوه، پریش، پریشان، درهم، مضطرب، شوریده

مترادف برهم : آمیخته، انباشته، انبوه، پریش، پریشان، درهم، مضطرب، شوریده

برهم

برهمایی

<hr> مترادف برهمن : پیشوای دینی برهمایی، برهمند

مترادف برهمن : پیشوای دینی برهمایی، برهمند

برهمن

برهمند

برهمنی

برهمه

برهنجیدن

<hr> مترادف برهنه : پتی، عاری، عریان، عور، لاج، لخت، نامستور ، فقیر، مستمند، بی نوا، تنگ دست <hr> متضاد برهنه : پوشیده، مستور

مترادف برهنه : پتی، عاری، عریان، عور، لاج، لخت، نامستور ، فقیر، مستمند، بی نوا، تنگ دست متضاد برهنه : پوشیده، مستور

برهنه

<hr> مترادف برهنگی : عریانی، عوری، لختی <hr> متضاد برهنگی : پوشیدگی، مستوری

مترادف برهنگی : عریانی، عوری، لختی متضاد برهنگی : پوشیدگی، مستوری

برهنگی

<hr> مترادف برهه : پاره ای از وقت، روزگار، مرحله، مرحله ای از زمان

مترادف برهه : پاره ای از وقت، روزگار، مرحله، مرحله ای از زمان

برهه

<hr> مترادف برهوت : بیابان، صحرا، کویر

مترادف برهوت : بیابان، صحرا، کویر

برهوت

برهود

برهودن

برهون

برهیختن

برهیخته

<hr> مترادف برو : کاری، زرنگ، چالاک، بادپا، سریع

مترادف برو : کاری، زرنگ، چالاک، بادپا، سریع

برو

بروار

بروانیا

<hr> مترادف بروبوم : بوم و بر، زمین، سرزمین، اقلیم، ملک

مترادف بروبوم : بوم و بر، زمین، سرزمین، اقلیم، ملک

واژه های حرف "ب" - فرهنگ عمید