فرهنگ عمید

تتری

تتق

تتم

تتماج

<hr> مترادف تتمه : الباقی، باقیمانده، بقیه، مانده، متمم، به جا مانده <hr> برابر پارسی : بجامانده، بازمانده، پس مانده، مانده، مانده بجا

مترادف تتمه : الباقی، باقیمانده، بقیه، مانده، متمم، به جا مانده برابر پارسی : بجامانده، بازمانده، پس مانده، مانده، مانده بجا

تتمه

<hr> مترادف تتمیم : به انتها رساندن، تکمیل کردن، تمام کردن، کامل کردن

مترادف تتمیم : به انتها رساندن، تکمیل کردن، تمام کردن، کامل کردن

تتمیم

<hr> برابر پارسی : خالکوبی، خالزنی

برابر پارسی : خالکوبی، خالزنی

تتو

تثاقل

تثاوب

تثبت

<hr> مترادف تثبیت : اثبات، استقرار، استواری، برقراری، تحکیم، ثابت سازی، استوار داشتن، برقرار کردن، برجای داشتن <hr> برابر پارسی : پابرجا کردن، پایدار کردن، استوار کردن

مترادف تثبیت : اثبات، استقرار، استواری، برقراری، تحکیم، ثابت سازی، استوار داشتن، برقرار کردن، برجای داشتن برابر پارسی : پابرجا کردن، پایدار کردن، استوار کردن

تثبیت

تثریب

تثقیب

تثقیل

<hr> مترادف تثلیث : سه گانی الوهیت ، اعتقادبه سه اقنوم اب، ابن، روح القدس، سه بخش کردن، سه بر کردن، سه گوش کردن

مترادف تثلیث : سه گانی الوهیت ، اعتقادبه سه اقنوم اب، ابن، روح القدس، سه بخش کردن، سه بر کردن، سه گوش کردن

تثلیث

تثمیر

تثمین

تثنی

<hr> مترادف تثنیه : دوتا کردن، دوقسمت کردن، دوتایی، مثنا <hr> برابر پارسی : دوگانگی

مترادف تثنیه : دوتا کردن، دوقسمت کردن، دوتایی، مثنا برابر پارسی : دوگانگی

تثنیه

تجا

تجادل

تجاذب

<hr> مترادف تجار : بازرگانان، تاجران، سوداگران، اغنیا، پولداران، ثروتمندان <hr> متضاد تجار : فقرا <hr> برابر پارسی : بازرگانان، سوداگران

مترادف تجار : بازرگانان، تاجران، سوداگران، اغنیا، پولداران، ثروتمندان متضاد تجار : فقرا برابر پارسی : بازرگانان، سوداگران

تجار

<hr> مترادف تجارب : آزمایش ها، آزمون ها، تجربه ها، آموخته ها <hr> برابر پارسی : آموخته‎ها، آموزه‎ها

مترادف تجارب : آزمایش ها، آزمون ها، تجربه ها، آموخته ها برابر پارسی : آموخته‎ها، آموزه‎ها

تجارب

<hr> مترادف تجارت : بازرگانی، دادوستد، سودا، سوداگری، معامله <hr> برابر پارسی : بازرگانی، داد وستد، سوداگری

مترادف تجارت : بازرگانی، دادوستد، سودا، سوداگری، معامله برابر پارسی : بازرگانی، داد وستد، سوداگری

تجارت

تجاره

<hr> مترادف تجاسر : تجبر، تجری، تمرد، جسارت، خیرگی، طغیان، گردنکشی، گستاخی، یاغیگری، دلیری کردن، گستاخی کردن

مترادف تجاسر : تجبر، تجری، تمرد، جسارت، خیرگی، طغیان، گردنکشی، گستاخی، یاغیگری، دلیری کردن، گستاخی کردن

تجاسر

تجافی

تجافیف

تجالد

تجالید

تجانب

<hr> مترادف تجانس : تجنیس، تشابه، سنخیت، مجانست، همانندی، هماهنگی، هم جنسی، همرنگی، همگونی، هم آهنگی، مشابهت <hr> برابر پارسی : همگنی، همرنگی، همگینی

مترادف تجانس : تجنیس، تشابه، سنخیت، مجانست، همانندی، هماهنگی، هم جنسی، همرنگی، همگونی، هم آهنگی، مشابهت برابر پارسی : همگنی، همرنگی، همگینی

تجانس

<hr> مترادف تجاهر : تظاهر کردن، ظاهرشدن، آشکار کردن

مترادف تجاهر : تظاهر کردن، ظاهرشدن، آشکار کردن

تجاهر

<hr> مترادف تجاهل : جاهل نمایی، جهل نمایی، نادان نمایی، نادانی، خود را به نادانی زدن <hr> برابر پارسی : نا دان نمایی، بیخرد نمایی، خودرا بنادانی زدن

مترادف تجاهل : جاهل نمایی، جهل نمایی، نادان نمایی، نادانی، خود را به نادانی زدن برابر پارسی : نا دان نمایی، بیخرد نمایی، خودرا بنادانی زدن

تجاهل

تجاهل العارف

تجاوب

<hr> مترادف تجاوز : اجحاف، تخطی، تخلف، تعدی، تعرض، دست درازی، دست اندازی، حدشکنی، مرزشکنی، هتک عصمت، عمل منافی عفت به عنف، اغماض، چشم پوشی، عفو، گذشت، اجحاف کردن، تخطی کردن، حدشکنی کردن، سرپیچی کردن <hr> برابر پارسی : دست درازی، بیرون از اندازه، تازش، چنگ اندازی

مترادف تجاوز : اجحاف، تخطی، تخلف، تعدی، تعرض، دست درازی، دست اندازی، حدشکنی، مرزشکنی، هتک عصمت، عمل منافی عفت به عنف، اغماض، چشم پوشی، عفو، گذشت، اجحاف کردن، تخطی کردن، حدشکنی کردن، سرپیچی کردن برابر پارسی : دست درازی، بیرون از اندازه، تازش، چنگ اندازی

تجاوز

تجاوزکار

تجاویف

تجبر

<hr> مترادف تجدد : نوگرایی، نوآوری، نوپرستی، روشنفکری، تازه شدن، نو شدن <hr> برابر پارسی : نوخواهی، نوجویی، نوآوری، تازه گرایی، نومنشی

مترادف تجدد : نوگرایی، نوآوری، نوپرستی، روشنفکری، تازه شدن، نو شدن برابر پارسی : نوخواهی، نوجویی، نوآوری، تازه گرایی، نومنشی

تجدد

<hr> مترادف تجدید : ازسرگیری، تازگی، دوبارگی، نوسازی، نوی، نو کردن، از نو ساختن، نمره حد نصاب قبولی نیاوردن <hr> برابر پارسی : نو کردن، ازسرگیری، تازه کردن، دوباره

مترادف تجدید : ازسرگیری، تازگی، دوبارگی، نوسازی، نوی، نو کردن، از نو ساختن، نمره حد نصاب قبولی نیاوردن برابر پارسی : نو کردن، ازسرگیری، تازه کردن، دوباره

تجدید

تجذیر

تجر

<hr> مترادف تجربه : آزمایش، آزمون، امتحان، تجربت، محک، آزمودگی، خبرت، خبرگی، آزمودن، آزمایش کردن <hr> برابر پارسی : آزمون، کارآزمایی

مترادف تجربه : آزمایش، آزمون، امتحان، تجربت، محک، آزمودگی، خبرت، خبرگی، آزمودن، آزمایش کردن برابر پارسی : آزمون، کارآزمایی

تجربه

<hr> مترادف تجرد : انزوا، عزلت، گوشه گزینی، گوشه گیری، عدم تاهل، عزبی، بی همسری ، پیراستگی، وارستگی، برهنگی، تنهایی، مجرد بودن، برهنه شدن، پیراسته شدن <hr> متضاد تجرد : تاهل <hr> برابر پارسی : بی همسری

مترادف تجرد : انزوا، عزلت، گوشه گزینی، گوشه گیری، عدم تاهل، عزبی، بی همسری ، پیراستگی، وارستگی، برهنگی، تنهایی، مجرد بودن، برهنه شدن، پیراسته شدن متضاد تجرد : تاهل برابر پارسی : بی همسری

تجرد

<hr> مترادف تجرع : جرعه نوشی، جرعه جرعه نوشیدن

مترادف تجرع : جرعه نوشی، جرعه جرعه نوشیدن

واژه های حرف "ت" - فرهنگ عمید