فرهنگ عمید

تلابیدن

تلاتوف

تلاتین

تلاج

تلاحق

<hr> مترادف تلازم : التزام، وابستگی، همراهی <hr> متضاد تلازم : لازم و ملزوم یکدیگر بودن، همراه بودن

مترادف تلازم : التزام، وابستگی، همراهی متضاد تلازم : لازم و ملزوم یکدیگر بودن، همراه بودن

تلازم

<hr> مترادف تلاش : اهتمام، تقلا، تکاپو، جدیت، جهد، سعی، فعالیت، کوشش، مجاهدت، مساعی <hr> متضاد تلاش : تن آسانی، تنبلی <hr> برابر پارسی : کوشش

مترادف تلاش : اهتمام، تقلا، تکاپو، جدیت، جهد، سعی، فعالیت، کوشش، مجاهدت، مساعی متضاد تلاش : تن آسانی، تنبلی برابر پارسی : کوشش

تلاش

<hr> مترادف تلاشی : انهدام، پاچیدگی، پاشیدگی، پراکندگی، پوسیدگی، نیستی، ازهم گسیختن، متلاشی شدن <hr> برابر پارسی : فروپاشی

مترادف تلاشی : انهدام، پاچیدگی، پاشیدگی، پراکندگی، پوسیدگی، نیستی، ازهم گسیختن، متلاشی شدن برابر پارسی : فروپاشی

تلاشی

<hr> مترادف تلاطم : تموج، تنش، جنب وجوش، جنبش، هیجان، به هم برآمدن، به هم خوردن <hr> برابر پارسی : خروشیدن، آشفتگی، شورش

مترادف تلاطم : تموج، تنش، جنب وجوش، جنبش، هیجان، به هم برآمدن، به هم خوردن برابر پارسی : خروشیدن، آشفتگی، شورش

تلاطم

تلاعب

<hr> مترادف تلافی : انتقام، تقاص، جبران، جزا، خون خواهی، سزا، تاوان، غرامت <hr> متضاد تلافی : عفو، جبران کردن <hr> برابر پارسی : واکنش، سزا دادن، تاوان

مترادف تلافی : انتقام، تقاص، جبران، جزا، خون خواهی، سزا، تاوان، غرامت متضاد تلافی : عفو، جبران کردن برابر پارسی : واکنش، سزا دادن، تاوان

تلافی

تلاق

<hr> مترادف تلاقی : برخورد، دیدار، ملاقات، اصطکاک، تقاطع، تماس، به هم رسیدن، دیدار کردن

مترادف تلاقی : برخورد، دیدار، ملاقات، اصطکاک، تقاطع، تماس، به هم رسیدن، دیدار کردن

تلاقی

تلال

تلالا

<hr> مترادف تلالو : برق، تابش، جلا، جلوه، درخشش، درخشندگی، زرق وبرق، فروزش، فروغ لمعان، برق زدن، درخشیدن <hr> برابر پارسی : درخشش، درخشندگی

مترادف تلالو : برق، تابش، جلا، جلوه، درخشش، درخشندگی، زرق وبرق، فروزش، فروغ لمعان، برق زدن، درخشیدن برابر پارسی : درخشش، درخشندگی

تلالو

تلامذه

<hr> مترادف تلامیذ : تلامذه، تلمیذها، طلاب، محصلین <hr> متضاد تلامیذ : اساتید، معلمین

مترادف تلامیذ : تلامذه، تلمیذها، طلاب، محصلین متضاد تلامیذ : اساتید، معلمین

تلامیذ

تلان

تلانج

<hr> مترادف تلاوت : ترتیل، خوش خوانی، قرائت، نرم خوانی، خواندن، قرائت کردن <hr> برابر پارسی : خواندن

مترادف تلاوت : ترتیل، خوش خوانی، قرائت، نرم خوانی، خواندن، قرائت کردن برابر پارسی : خواندن

تلاوت

تلاوش

<hr> مترادف تلبث : ایست، توقف، درنگ، مکث، درنگ کردن، توقف کردن

مترادف تلبث : ایست، توقف، درنگ، مکث، درنگ کردن، توقف کردن

تلبث

تلبد

<hr> مترادف تلبس : جامه پوشی، آمیختگی، ابهام، تلبیس، جامه پوشیدن، لباس پوشیدن، ملبس شدن، مبهم شدن، آمیخته شدن، اشتباه شدن

مترادف تلبس : جامه پوشی، آمیختگی، ابهام، تلبیس، جامه پوشیدن، لباس پوشیدن، ملبس شدن، مبهم شدن، آمیخته شدن، اشتباه شدن

تلبس

<hr> مترادف تلبیس : آمیختگی، تدلیس، تهویه، حیله، دروغ پردازی، دسیسه، نیرنگ، مکر، تزویر، خدعه، ریا، نیرنگ سازی، نیرنگ ساختن، حقیقت پوشی

مترادف تلبیس : آمیختگی، تدلیس، تهویه، حیله، دروغ پردازی، دسیسه، نیرنگ، مکر، تزویر، خدعه، ریا، نیرنگ سازی، نیرنگ ساختن، حقیقت پوشی

تلبیس

<hr> مترادف تلبیه : لبیک گفتن، لبیک گویی

مترادف تلبیه : لبیک گفتن، لبیک گویی

تلبیه

تلجئه

تلجلج

<hr> مترادف تلخ : زننده، ناخوش، ناخوشایند، ناگوار ، مر ، حزین، غمناک، غمگین، اخمو، بداخلاق، عبوس، باده، شراب، می <hr> متضاد تلخ : خوش، گوارا، پرحلاوت، شیرین

مترادف تلخ : زننده، ناخوش، ناخوشایند، ناگوار ، مر ، حزین، غمناک، غمگین، اخمو، بداخلاق، عبوس، باده، شراب، می متضاد تلخ : خوش، گوارا، پرحلاوت، شیرین

تلخ

تلخ جوک

تلخ جکوک

تلخ دانه

تلخ وش

<hr> مترادف تلخ کام : ناخوش روزگار ، نامراد، ناامید، ناکام ، بدبخت، شوربخت، سیه گلیم <hr> متضاد تلخ کام : شیرین کام، مرادمند، خوش بخت

مترادف تلخ کام : ناخوش روزگار ، نامراد، ناامید، ناکام ، بدبخت، شوربخت، سیه گلیم متضاد تلخ کام : شیرین کام، مرادمند، خوش بخت

تلخ کام

<hr> مترادف تلخ کامی : ناکامی، نامرادی، محرومیت <hr> متضاد تلخ کامی : شیرین کامی

مترادف تلخ کامی : ناکامی، نامرادی، محرومیت متضاد تلخ کامی : شیرین کامی

تلخ کامی

تلخه

تلخک

<hr> مترادف تلخی : مرارت، ناخوشی، ناگواری ، بدخلقی <hr> متضاد تلخی : خوشی، شیرینی

مترادف تلخی : مرارت، ناخوشی، ناگواری ، بدخلقی متضاد تلخی : خوشی، شیرینی

تلخی

تلخی کش

<hr> مترادف تلخیص : اجمال، اختصار، ایجاز، خلاصه، خلاصه نویسی، خلاصه گویی، کوتاه سازی، مجمل، خلاصه کردن، مختصر کردن <hr> متضاد تلخیص : تطویل، اطناب <hr> برابر پارسی : کوتاه کردن، ژاوش

مترادف تلخیص : اجمال، اختصار، ایجاز، خلاصه، خلاصه نویسی، خلاصه گویی، کوتاه سازی، مجمل، خلاصه کردن، مختصر کردن متضاد تلخیص : تطویل، اطناب برابر پارسی : کوتاه کردن، ژاوش

تلخیص

<hr> مترادف تلذذ : تمتع، حظ، کیف، لذت، لذت بردن

مترادف تلذذ : تمتع، حظ، کیف، لذت، لذت بردن

تلذذ

تلسک

<hr> مترادف تلسکوپ : دوربین رصدخانه، دوربین نجومی <hr> متضاد تلسکوپ : میکروسکپ، ذره بین، ریزبین <hr> برابر پارسی : فرابین

مترادف تلسکوپ : دوربین رصدخانه، دوربین نجومی متضاد تلسکوپ : میکروسکپ، ذره بین، ریزبین برابر پارسی : فرابین

تلسکوپ

<hr> مترادف تلطف : رافت، عطوفت، لطف، ملاطفت، مهربانی، مهرورزی، نرمی ، مهربانی کردن، ملاطفت کردن، نرمی کردن، لطف کردن <hr> متضاد تلطف : خشونت، درشتی، خشونت ورزیدن

مترادف تلطف : رافت، عطوفت، لطف، ملاطفت، مهربانی، مهرورزی، نرمی ، مهربانی کردن، ملاطفت کردن، نرمی کردن، لطف کردن متضاد تلطف : خشونت، درشتی، خشونت ورزیدن

تلطف

<hr> مترادف تلطیف : لطیف سازی، ملایم سازی، لطیف کردن، ملایم ساختن، زیبا ساختن، دلپذیر ساختن

مترادف تلطیف : لطیف سازی، ملایم سازی، لطیف کردن، ملایم ساختن، زیبا ساختن، دلپذیر ساختن

واژه های حرف "ت" - فرهنگ عمید