فرهنگ عمید

تنبسه

<hr> مترادف تنبل : بچه ننه، بی حال، بی غیرت، تن زن، بیکاره، تن آسا، تنبل باشی، تن پرور، سپوزکار، سست، کاهل، لش، مسامح، هیچ کاره ، درس نخوان <hr> متضاد تنبل : زرنگ، کوشا

مترادف تنبل : بچه ننه، بی حال، بی غیرت، تن زن، بیکاره، تن آسا، تنبل باشی، تن پرور، سپوزکار، سست، کاهل، لش، مسامح، هیچ کاره ، درس نخوان متضاد تنبل : زرنگ، کوشا

تنبل

<hr> مترادف تنبلی : اهمال، تن آسانی، تن آسایی، تن پروری، سستی، کاهلی، مسامحه <hr> متضاد تنبلی : زرنگی

مترادف تنبلی : اهمال، تن آسانی، تن آسایی، تن پروری، سستی، کاهلی، مسامحه متضاد تنبلی : زرنگی

تنبلی

تنبلیت

تنبنده

<hr> مترادف تنبه : آگاهی، بیداری، هوشیاری ، بیدار شدن، هشیار شدن، آگاه شدن <hr> متضاد تنبه : غفلت، غافل شدن، غفلت ورزیدن

مترادف تنبه : آگاهی، بیداری، هوشیاری ، بیدار شدن، هشیار شدن، آگاه شدن متضاد تنبه : غفلت، غافل شدن، غفلت ورزیدن

تنبه

تنبو

تنبور

تنبوشه

تنبول

تنبوک

<hr> مترادف تنبک : تمبک، دنبک، ضرب

مترادف تنبک : تمبک، دنبک، ضرب

تنبک

تنبیدن

تنبیده

<hr> مترادف تنبیه : تادیب، تعذیب، تعزیر، توبیخ، جزا، سیاست، عقاب، گوشمال، گوشمالی، مجازات، نسق ، بیدار کردن، هشیار ساختن، آگاه کردن، واقف کردن ، تادیب کردن، گوشمالی دادن، مجازات کردن <hr> متضاد تنبیه : تشویق، غافل ساختن، باخبر گذاشتن، تشویق کردن <hr> برابر پارسی : گوشمالی، کیفر، سزا، پادا فره

مترادف تنبیه : تادیب، تعذیب، تعزیر، توبیخ، جزا، سیاست، عقاب، گوشمال، گوشمالی، مجازات، نسق ، بیدار کردن، هشیار ساختن، آگاه کردن، واقف کردن ، تادیب کردن، گوشمالی دادن، مجازات کردن متضاد تنبیه : تشویق، غافل ساختن، باخبر گذاشتن، تشویق کردن برابر پارسی : گوشمالی، کیفر، سزا، پادا فره

تنبیه

تنته

تنتور

تنتورید

تنجح

تنجز

تنجس

تنجیدن

تنجیده

تنجیز

تنجیم

تنحل

تنحنح

تنحیه

<hr> مترادف تنخواه : کالا، متاع، اعتبار، بودجه، پول، سرمایه، نقدینه، وجه

مترادف تنخواه : کالا، متاع، اعتبار، بودجه، پول، سرمایه، نقدینه، وجه

تنخواه

تنخواه دار

تنخواه گردان

<hr> مترادف تند : برق آسا، سریع، شتابان ، باحرارت، داغ، جلد، چابک، چالاک، فرز، قاطع، پرادویه، تیز، حاد، خشن، قوی، آتش مزاج، آتشین مزاج، تندخو، خشمگین، خشمناک، عصبی ، پررنگ، سیر <hr> متضاد تند : کند، بطی ء، آهسته، آرام، تندخو، خوش خلق، سلیم، ک

مترادف تند : برق آسا، سریع، شتابان ، باحرارت، داغ، جلد، چابک، چالاک، فرز، قاطع، پرادویه، تیز، حاد، خشن، قوی، آتش مزاج، آتشین مزاج، تندخو، خشمگین، خشمناک، عصبی ، پررنگ، سیر متضاد تند : کند، بطی ء، آهسته، آرام، تندخو، خوش خلق، سلیم، ک

تند

تند رویی

تند زبان

تند مزاج

تند مزه

تند و خند

تنداب

<hr> مترادف تندباد : توفان، طوفان <hr> متضاد تندباد : نسیم

مترادف تندباد : توفان، طوفان متضاد تندباد : نسیم

تندباد

تندبار

<hr> مترادف تندخو : آشفته خو، آتش مزاج، آتشی مزاج، بداخلاق، بدخلق، بدخو، تندخلق، تندمزاج، خشمگین، خشمناک، زشت خو، عصبانی، عصبی، غضبناک، کج خلق <hr> متضاد تندخو : سلیم، سلیم النفس، خوش خلق

مترادف تندخو : آشفته خو، آتش مزاج، آتشی مزاج، بداخلاق، بدخلق، بدخو، تندخلق، تندمزاج، خشمگین، خشمناک، زشت خو، عصبانی، عصبی، غضبناک، کج خلق متضاد تندخو : سلیم، سلیم النفس، خوش خلق

تندخو

<hr> مترادف تندر : آسمان غره، پخنو، رعد، غرش، غرشت، کنور، تندور <hr> متضاد تندر : برق، صاعقه، عاصفه

مترادف تندر : آسمان غره، پخنو، رعد، غرش، غرشت، کنور، تندور متضاد تندر : برق، صاعقه، عاصفه

تندر

تندرای

<hr> مترادف تندرست : سالم، صحیح المزاج، قبراق، نیکوحال، سرحال، صحت مند <hr> متضاد تندرست : بیمار، مریض، ناتندرست

مترادف تندرست : سالم، صحیح المزاج، قبراق، نیکوحال، سرحال، صحت مند متضاد تندرست : بیمار، مریض، ناتندرست

تندرست

<hr> مترادف تندرستی : سلامت، سلامتی، صحت، عافیت <hr> متضاد تندرستی : بیماری، عارضه، ناخوشی

مترادف تندرستی : سلامت، سلامتی، صحت، عافیت متضاد تندرستی : بیماری، عارضه، ناخوشی

تندرستی

تندرفتار

<hr> مترادف تندرو : بادپا، تیزپر، تیزتک، تیزرو، دونده، راهوار، سبک سیر، سریع، سریع السیر ، بی باک، بی پروا ، افراطی <hr> متضاد تندرو : کندرو، ترسو، جبون، میانه رو

مترادف تندرو : بادپا، تیزپر، تیزتک، تیزرو، دونده، راهوار، سبک سیر، سریع، سریع السیر ، بی باک، بی پروا ، افراطی متضاد تندرو : کندرو، ترسو، جبون، میانه رو

واژه های حرف "ت" - فرهنگ عمید