فرهنگ عمید

تندزبان

تندس

تندم

تندمزاج

تندمزه

تندنویسی

تنده

تندو

تندوخند

تندور

تندگذر

تندیاز

تندیدن

<hr> مترادف تندیس : پیکر، پیکره، تصویر، تندیسه، قالب، کالبد، مجسمه، نگار <hr> متضاد تندیس : تابلونقاشی

مترادف تندیس : پیکر، پیکره، تصویر، تندیسه، قالب، کالبد، مجسمه، نگار متضاد تندیس : تابلونقاشی

تندیس

<hr> مترادف تنزل : تخفیف، کاهش، نزول ، فرود آمدن، پایین آمدن، نزول کردن ، کاهش یافتن، کم شدن <hr> متضاد تنزل : ترقی، صعود، صعود کردن، ترقی کردن <hr> برابر پارسی : کاهش، فرودآیی، فرود آمدن، پایین آمدن، پسرفت

مترادف تنزل : تخفیف، کاهش، نزول ، فرود آمدن، پایین آمدن، نزول کردن ، کاهش یافتن، کم شدن متضاد تنزل : ترقی، صعود، صعود کردن، ترقی کردن برابر پارسی : کاهش، فرودآیی، فرود آمدن، پایین آمدن، پسرفت

تنزل

<hr> مترادف تنزه : بی آلایشی، پاکی، تقدس، خرمی، پاک بودن، به گردش رفتن

مترادف تنزه : بی آلایشی، پاکی، تقدس، خرمی، پاک بودن، به گردش رفتن

تنزه

تنزیب

تنزیر

<hr> مترادف تنزیل : ربا، ربح، فرع، مرابحه، نزول، فرودآیی، نازل شدن، نازل کردن، فرو فرستادن <hr> برابر پارسی : سود، سود وامی، بهره وامی

مترادف تنزیل : ربا، ربح، فرع، مرابحه، نزول، فرودآیی، نازل شدن، نازل کردن، فرو فرستادن برابر پارسی : سود، سود وامی، بهره وامی

تنزیل

<hr> مترادف تنزیه : بی آلایشی، پاکدامنی، پاکی، طهارت، قداست، تهذیب، پالایش، پاک دانستن

مترادف تنزیه : بی آلایشی، پاکدامنی، پاکی، طهارت، قداست، تهذیب، پالایش، پاک دانستن

تنزیه

تنسته

تنسخ

تنسق

تنسم

تنسوخ

تنسوق

<hr> مترادف تنسک : پارسایی، زهد، پارسا شدن، عابد شدن، زاهد شدن، زهد ورزیدن

مترادف تنسک : پارسایی، زهد، پارسا شدن، عابد شدن، زاهد شدن، زهد ورزیدن

تنسک

<hr> مترادف تنسیق : آراستگی، تنظیم، رتق وفتق، سامان دهی، نسق، نسق دهی، نظم، آراستن، ترتیب دادن، نظم دادن، نسق بخشیدن، به هم پیوستن

مترادف تنسیق : آراستگی، تنظیم، رتق وفتق، سامان دهی، نسق، نسق دهی، نظم، آراستن، ترتیب دادن، نظم دادن، نسق بخشیدن، به هم پیوستن

تنسیق

تنسیق الصفات

<hr> مترادف تنش : اغتشاش، انقلاب، بحران، ناآرامی <hr> متضاد تنش : آرامش

مترادف تنش : اغتشاش، انقلاب، بحران، ناآرامی متضاد تنش : آرامش

تنش

تنشط

تنشیط

تنشیف

تنصیص

تنصیف

تنضید

تنطق

<hr> مترادف تنظیف : پاک سازی، پاکی، پاکیزگی، رفت وروب، نظافت <hr> برابر پارسی : پاک کردن

مترادف تنظیف : پاک سازی، پاکی، پاکیزگی، رفت وروب، نظافت برابر پارسی : پاک کردن

تنظیف

<hr> مترادف تنظیم : انتظام، ترتیب، تنسیق، مرتب سازی، نظم، نظم دهی، مرتب کردن، منظم کردن، سروسامان دادن <hr> متضاد تنظیم : نابسامان کردن <hr> برابر پارسی : ساماندهی، آراستن، سامان دادن، به رشته کشیدن

مترادف تنظیم : انتظام، ترتیب، تنسیق، مرتب سازی، نظم، نظم دهی، مرتب کردن، منظم کردن، سروسامان دادن متضاد تنظیم : نابسامان کردن برابر پارسی : ساماندهی، آراستن، سامان دادن، به رشته کشیدن

تنظیم

<hr> مترادف تنعم : بی نیازی، تمکن، تمول، توانگری، ثروتمندی، دارایی، دولتمندی، غنا، مالداری، مکنت، نعمت ، تن آسانی، نازپروردگی، رفاه زدگی، شادخواری، نیک زیستن، به نعمت رسیدن، متنعم بودن <hr> متضاد تنعم : فقر

مترادف تنعم : بی نیازی، تمکن، تمول، توانگری، ثروتمندی، دارایی، دولتمندی، غنا، مالداری، مکنت، نعمت ، تن آسانی، نازپروردگی، رفاه زدگی، شادخواری، نیک زیستن، به نعمت رسیدن، متنعم بودن متضاد تنعم : فقر

تنعم

تنغیص

<hr> مترادف تنفر : اشمئزاز، انزجار، بیزاری، دل زدگی، نفرت ، بیزار بودن، رمیدن، منزجر بودن، نفرت داشتن <hr> متضاد تنفر : میل، گرایش، گرایش داشتن، متمایل بودن، رغبت داشتن <hr> برابر پارسی : بیزاری، دلزدگی، بد آمدن، کینه

مترادف تنفر : اشمئزاز، انزجار، بیزاری، دل زدگی، نفرت ، بیزار بودن، رمیدن، منزجر بودن، نفرت داشتن متضاد تنفر : میل، گرایش، گرایش داشتن، متمایل بودن، رغبت داشتن برابر پارسی : بیزاری، دلزدگی، بد آمدن، کینه

تنفر

<hr> مترادف تنفس : استنشاق، دم وبازدم، شهیق، نفس کشیدن، دم زدن، استنشاق کردن <hr> برابر پارسی : دمیدن، آهیدن، هو، دمش، دم وبازدم

مترادف تنفس : استنشاق، دم وبازدم، شهیق، نفس کشیدن، دم زدن، استنشاق کردن برابر پارسی : دمیدن، آهیدن، هو، دمش، دم وبازدم

تنفس

تنفس سنج

<hr> برابر پارسی : استوار کردن، انجام دادن

برابر پارسی : استوار کردن، انجام دادن

تنفیذ

<hr> برابر پارسی : شب چره

تنقل

<hr> مترادف تنقلات : نقل و آجیل، شب چره

مترادف تنقلات : نقل و آجیل، شب چره

تنقلات

<hr> مترادف تنقیح : اصلاح، پیراستگی، تهذیب، تصحیح، اصلاح کردن، پاکیزه گردانیدن، پیراستن، تهذیب کردن کلام ، خالص گردانیدن

مترادف تنقیح : اصلاح، پیراستگی، تهذیب، تصحیح، اصلاح کردن، پاکیزه گردانیدن، پیراستن، تهذیب کردن کلام ، خالص گردانیدن

واژه های حرف "ت" - فرهنگ عمید