فرهنگ عمید

جوراب

جورواجور

<hr> مترادف جوز : گردو

جوز

جوزا

جوزاغند

جوزاک

جوزغند

جوزق

جوزقه

جوزن

جوزه

جوزگره

جوزی

جوزینه

جوسق

جوسنگ

جوسه

جوسک

<hr> مترادف جوش : اتصال، پیوند، لحیم، داغ، جوشش، غلیان، اوج، بحبوحه، هنگامه، دانه، اضطراب، شور، گره، آشفتگی، حرص، خودخوری، عصبانیت فوران شور

مترادف جوش : اتصال، پیوند، لحیم، داغ، جوشش، غلیان، اوج، بحبوحه، هنگامه، دانه، اضطراب، شور، گره، آشفتگی، حرص، خودخوری، عصبانیت فوران شور

جوش

جوش سنگ

جوش پره

جوشان

جوشاندن

جوشانده

جوشاک

<hr> مترادف جوشش : انفجار، جنبش، جوشیدن، غلیان

مترادف جوشش : انفجار، جنبش، جوشیدن، غلیان

جوشش

<hr> مترادف جوشن : جبه، زره

جوشن

جوشن خای

جوشن ور

جوشن پوش

جوشنده

جوشک

جوشکار

جوشکاری

<hr> مترادف جوشیدن : جوش آمدن، جوشش، غلیان، فوران

مترادف جوشیدن : جوش آمدن، جوشش، غلیان، فوران

جوشیدن

جوشیده

جوشیره

<hr> مترادف جوع : گرسنگی، مجاعت، مجاعه <hr> متضاد جوع : سیری <hr> برابر پارسی : گرسنگی

مترادف جوع : گرسنگی، مجاعت، مجاعه متضاد جوع : سیری برابر پارسی : گرسنگی

جوع

جوع البقر

جوع الکلب

جوغ

جوغن

<hr> مترادف جوف : پیوست، تلو، داخل، درون، ضمیمه، لا

مترادف جوف : پیوست، تلو، داخل، درون، ضمیمه، لا

جوف

جوق

جول

<hr> مترادف جولا : بافنده، جولاه، جولاهه، شعرباف، نساج، عنکبوت

مترادف جولا : بافنده، جولاه، جولاهه، شعرباف، نساج، عنکبوت

جولا

<hr> مترادف جولان : تاخت، تاخت وتاز، تاختن، دورزدن، گردش، ویراژ <hr> برابر پارسی : گردش

مترادف جولان : تاخت، تاخت وتاز، تاختن، دورزدن، گردش، ویراژ برابر پارسی : گردش

جولان

<hr> مترادف جولاه : بافنده، نساج، تارتن، عنکبوت

مترادف جولاه : بافنده، نساج، تارتن، عنکبوت

واژه های حرف "ج" - فرهنگ عمید