فرهنگ عمید

دستگرد

دستگردان

<hr> مترادف دستگیر : اسیر، بازداشت، توقیف، گرفتار، مددکار، مساعد، یار، یاور، پیر، قطب، مراد، مرشد

مترادف دستگیر : اسیر، بازداشت، توقیف، گرفتار، مددکار، مساعد، یار، یاور، پیر، قطب، مراد، مرشد

دستگیر

دستگیره

<hr> مترادف دستگیری : تعاون، غوث، کمک، مدد، مساعدت، معاضدت، همدستی، یاری، بازداشت، توقیف، ارشاد، هدایت

مترادف دستگیری : تعاون، غوث، کمک، مدد، مساعدت، معاضدت، همدستی، یاری، بازداشت، توقیف، ارشاد، هدایت

دستگیری

دستیاب

<hr> مترادف دستیار : پیشکار، مددکار، معاون، نایب، وردست، همکار، یار، یاور

مترادف دستیار : پیشکار، مددکار، معاون، نایب، وردست، همکار، یار، یاور

دستیار

<hr> مترادف دستیاره : النگو، دست برنجن، دستبند، دستینه

مترادف دستیاره : النگو، دست برنجن، دستبند، دستینه

دستیاره

دستیاری

دستینه

<hr> برابر پارسی : پیشیاره، پیشاره

برابر پارسی : پیشیاره، پیشاره

دسر

دسومت

دسوک

دسی لیتر

دسی متر

دسی گرم

دسیس

<hr> مترادف دسیسه : پنهان کاری، تبانی، تلبیس، توطئه، دستان، دوزوکلک، فتنه انگیزی، فریب، نقشه <hr> برابر پارسی : ترفند نهانی

مترادف دسیسه : پنهان کاری، تبانی، تلبیس، توطئه، دستان، دوزوکلک، فتنه انگیزی، فریب، نقشه برابر پارسی : ترفند نهانی

دسیسه

دش

دش نهاد

دشارژ

<hr> مترادف دشت : بیابان، جلگه، صحرا، فلات، هامون، اولین فروش، دستلاف

مترادف دشت : بیابان، جلگه، صحرا، فلات، هامون، اولین فروش، دستلاف

دشت

دشتانی

<hr> مترادف دشتبان : پالیزبان، فالیزبان، لته بان، ناطور

مترادف دشتبان : پالیزبان، فالیزبان، لته بان، ناطور

دشتبان

دشتستانی

دشتک

دشتی

دشتیاد

<hr> مترادف دشخوار : بغرنج، دشوار، سخت، صعب، غامض، مشکل <hr> متضاد دشخوار : آسان

مترادف دشخوار : بغرنج، دشوار، سخت، صعب، غامض، مشکل متضاد دشخوار : آسان

دشخوار

<hr> مترادف دشمن : بدخواه، خصم، عدو، متخاصم، مخالف، معاند، منازع <hr> متضاد دشمن : دوست، محب

مترادف دشمن : بدخواه، خصم، عدو، متخاصم، مخالف، معاند، منازع متضاد دشمن : دوست، محب

دشمن

دشمن رو

دشمن شکر

دشمن شکن

دشمن پرور

دشمن کام

دشمن کش

دشمنایگی

<hr> مترادف دشمنی : خصومت، عداوت، عناد، کینه، نایره <hr> متضاد دشمنی : دوستی

مترادف دشمنی : خصومت، عداوت، عناد، کینه، نایره متضاد دشمنی : دوستی

دشمنی

<hr> مترادف دشنام : بددهانی، دژنام، سب، سقط، شتم، فحش، ناسزا

مترادف دشنام : بددهانی، دژنام، سب، سقط، شتم، فحش، ناسزا

دشنام

<hr> مترادف دشنه : چاقو، خنجر، شمشیر، کارد، نیزه

مترادف دشنه : چاقو، خنجر، شمشیر، کارد، نیزه

دشنه

دشنگ

دشنگی

<hr> مترادف دشوار : بغرنج، دشخوار، سخت، شاق، صعب، غامض، متعسر، مشکل، معضل، مغلق، ثقیل، دشوار، ناگوار، حاد، شدید، وخیم <hr> متضاد دشوار : آسان، سهل

مترادف دشوار : بغرنج، دشخوار، سخت، شاق، صعب، غامض، متعسر، مشکل، معضل، مغلق، ثقیل، دشوار، ناگوار، حاد، شدید، وخیم متضاد دشوار : آسان، سهل

دشوار

دشواررو

دشوارپسند

<hr> مترادف دشواری : اشکال، سختی، صعوبت، عسرت، حدت، شدت، عقده، تنگی، ثقل <hr> متضاد دشواری : سهولت، یسر

مترادف دشواری : اشکال، سختی، صعوبت، عسرت، حدت، شدت، عقده، تنگی، ثقل متضاد دشواری : سهولت، یسر

دشواری

<hr> مترادف دشواریاب : دیریاب، صعب الحصول <hr> متضاد دشواریاب : آسان رس، سهل الوصول

مترادف دشواریاب : دیریاب، صعب الحصول متضاد دشواریاب : آسان رس، سهل الوصول

واژه های حرف "د" - فرهنگ عمید