فرهنگ عمید

زردوزی

زردپاره

زردپوست

زردپی

زردچهره

زردچوبه

<hr> مترادف زردک : گزر، هویج

مترادف زردک : گزر، هویج

زردک

زردگوش

زردگون

زردی

زرزر

زرزور

زرزوره

زرساوه

زرشناس

زرشک

زرشکی

<hr> مترادف زرع : حراثت، حرث، زراعت، کاشت، کشاورزی، کشت <hr> برابر پارسی : کشت، کشتکاری، بذرافشانی، برزگری

مترادف زرع : حراثت، حرث، زراعت، کاشت، کشاورزی، کشت برابر پارسی : کشت، کشتکاری، بذرافشانی، برزگری

زرع

زرغب

زرغنج

زرغون

زرفشان

زرفین

<hr> مترادف زرق : تزویر، حقه بازی، ریا، سالوس، ظاهرنمایی، فریب، تزریق <hr> برابر پارسی : دو سخنی، تابان، رخشنده، روشن، زرگ

مترادف زرق : تزویر، حقه بازی، ریا، سالوس، ظاهرنمایی، فریب، تزریق برابر پارسی : دو سخنی، تابان، رخشنده، روشن، زرگ

زرق

زرقا

زرقه

زرمان

زرنب

زرنباد

زرنج

زرنشان

<hr> مترادف زرنگ : باهوش، داهی، زیرک، جلد، جلید، چابک، چالاک، چست، فرز، درس خوان، رند، زبردست، ماهر، زبل، شیطان <hr> متضاد زرنگ : تنبل

مترادف زرنگ : باهوش، داهی، زیرک، جلد، جلید، چابک، چالاک، چست، فرز، درس خوان، رند، زبردست، ماهر، زبل، شیطان متضاد زرنگ : تنبل

زرنگ

زرنگار

<hr> برابر پارسی : زرنیک

زرنیخ

زرنیله

<hr> مترادف زره : جوشن، درع

زره

زره بر

زره دار

زره ور

زره پوش

زره گر

زرو

<hr> برابر پارسی : زربرگ، زربرگه، زرَک

برابر پارسی : زربرگ، زربرگه، زرَک

زرورق

زروع

زرچوبه

زرک

زرکار

زرکش

واژه های حرف "ز" - فرهنگ عمید