فرهنگ عمید

زندش

<hr> مترادف زندقه : الحاد، شرک، ارتداد، کفر

مترادف زندقه : الحاد، شرک، ارتداد، کفر

زندقه

زندلاف

زندنیجی

<hr> مترادف زنده : جاندار، حی، موجود، هست <hr> متضاد زنده : مرده، میت

مترادف زنده : جاندار، حی، موجود، هست متضاد زنده : مرده، میت

زنده

زنده به گور

<hr> مترادف زنده دل : خرم، خوشحال، خوشدل، سرزنده، شاد <hr> متضاد زنده دل : دلمرده

مترادف زنده دل : خرم، خوشحال، خوشدل، سرزنده، شاد متضاد زنده دل : دلمرده

زنده دل

زنده پیل

زندواف

زندوان

<hr> مترادف زندگانی : حیات، زندگی، زیست، عمر، هستی، تعیش، عیش، گذران

مترادف زندگانی : حیات، زندگی، زیست، عمر، هستی، تعیش، عیش، گذران

زندگانی

<hr> مترادف زندیق : بیدین، دهری، کافر، مرتد، مشرک، ملحد <hr> متضاد زندیق : خداباور

مترادف زندیق : بیدین، دهری، کافر، مرتد، مشرک، ملحد متضاد زندیق : خداباور

زندیق

زندیک

<hr> مترادف زننده : ضارب، برخورنده، تلخ، تند، سخت، موهن، نیشدار، انزجارآور، نامطبوع، نفرت انگیز

مترادف زننده : ضارب، برخورنده، تلخ، تند، سخت، موهن، نیشدار، انزجارآور، نامطبوع، نفرت انگیز

زننده

<hr> مترادف زنهار : پناه، زینهار، امان، مهلت

مترادف زنهار : پناه، زینهار، امان، مهلت

زنهار

زنهارخوار

زنهارخواری

زنهاردار

زنهارداری

زنهاری

زنهاریان

زنوج

زنودن

زنویه

زنوییدن

زنچک

زنک

<hr> مترادف زنگ : جرس، جلاجل، درای، زنگوله، ناقوس، اکسیده، زنگار

مترادف زنگ : جرس، جلاجل، درای، زنگوله، ناقوس، اکسیده، زنگار

زنگ

زنگ دار

<hr> مترادف زنگار : اکسید، زنگ

مترادف زنگار : اکسید، زنگ

زنگار

<hr> مترادف زنگارفام : زنگارگون، سبزرنگ

مترادف زنگارفام : زنگارگون، سبزرنگ

زنگارفام

زنگارگون

زنگاری

زنگال

زنگاهن

زنگدار

زنگدان

زنگل

زنگله

زنگلیچه

<hr> مترادف زنگوله : جلاجل، جلجل، زنگ

مترادف زنگوله : جلاجل، جلجل، زنگ

زنگوله

<hr> مترادف زنگی : حبشی، زنگباری، سیاه پوست

مترادف زنگی : حبشی، زنگباری، سیاه پوست

زنگی

زنگی دارو

زنگیچه

زنیان

زنینه

<hr> مترادف زه : آفرین، احسنت، زهاب، مرحبا، نداوت، وتر

مترادف زه : آفرین، احسنت، زهاب، مرحبا، نداوت، وتر

واژه های حرف "ز" - فرهنگ عمید