فرهنگ عمید

<hr> مترادف سباعی : هفت تایی، هفت حرفی، هفت رکنی

مترادف سباعی : هفت تایی، هفت حرفی، هفت رکنی

سباعی

سباق

سبال

سباک

سبایا

سبایک

<hr> مترادف سبب : انگیزه، جهت، دلیل، علت، منبع، موجب، باعث، مسبب، واسطه، وسیله، داعیه، طرز، طریق، منوال، خویشاوندی، قرابت، نسبت، علاقه ، آلت، افزار، ابزار، طناب، ریسمان <hr> متضاد سبب : بیگانگی، نسب <hr> برابر پارسی : دست آویز، انگیزه

مترادف سبب : انگیزه، جهت، دلیل، علت، منبع، موجب، باعث، مسبب، واسطه، وسیله، داعیه، طرز، طریق، منوال، خویشاوندی، قرابت، نسبت، علاقه ، آلت، افزار، ابزار، طناب، ریسمان متضاد سبب : بیگانگی، نسب برابر پارسی : دست آویز، انگیزه

سبب

<hr> مترادف سبب ساز : وسیله ساز، مسبب ، خدا، خداوند <hr> متضاد سبب ساز : سبب سوز

مترادف سبب ساز : وسیله ساز، مسبب ، خدا، خداوند متضاد سبب ساز : سبب سوز

سبب ساز

سبب سازی

سبب سوزی

<hr> مترادف سبت : شنبه، آخرین روز هفته قوم یهود

مترادف سبت : شنبه، آخرین روز هفته قوم یهود

سبت

<hr> مترادف سبحات : سبحه ها، انوار الهی، جلال ربوبی، عظمت الهی، انوار جلالت

مترادف سبحات : سبحه ها، انوار الهی، جلال ربوبی، عظمت الهی، انوار جلالت

سبحات

<hr> مترادف سبحان : تنزیه، تنزیه کردن، سبحان اله گفتن، خدا را به پاکی یاد کردن، پاک بودن، پاکیزه کردن، پاک، منزه <hr> برابر پارسی : پاک، پاکیزه

مترادف سبحان : تنزیه، تنزیه کردن، سبحان اله گفتن، خدا را به پاکی یاد کردن، پاک بودن، پاکیزه کردن، پاک، منزه برابر پارسی : پاک، پاکیزه

سبحان

سبحان اللـه

سبحان الله

سبحانه

سبحانه وتعالی

<hr> مترادف سبحانی : الهی، ربانی، خدایی، یزدانی <hr> متضاد سبحانی : شیطانی

مترادف سبحانی : الهی، ربانی، خدایی، یزدانی متضاد سبحانی : شیطانی

سبحانی

<hr> مترادف سبحه : نیایش، دعا، ذکر، سبحت، تسبیح، مهره تسبیح

مترادف سبحه : نیایش، دعا، ذکر، سبحت، تسبیح، مهره تسبیح

سبحه

سبحه اللـه

<hr> مترادف سبد : تبنگو، زنبیل، سله، حلقه

مترادف سبد : تبنگو، زنبیل، سله، حلقه

سبد

سبد چین

سبدباف

<hr> مترادف سبز : اخضر، خضرا ، تازه، تر، خرم، شاداب ، شاد، شمشیر، خنجر، بنگ، سبزه، سبزه چهره، گندم گون، اسمر، معشوق <hr> متضاد سبز : احمر، پژمرده، خشکیده

مترادف سبز : اخضر، خضرا ، تازه، تر، خرم، شاداب ، شاد، شمشیر، خنجر، بنگ، سبزه، سبزه چهره، گندم گون، اسمر، معشوق متضاد سبز : احمر، پژمرده، خشکیده

واژه های حرف "س" - فرهنگ عمید