فرهنگ عمید

<hr> مترادف سواد : ملایی، توانایی خواندن ونوشتن، رونوشت، کپی، پیش نوشته، پیش نویس، مسوده ، نسخه، نسخه اصل ، تاریکی، سیاهه، معلومات، جماعت، جمعیت، سیاهی، شهربزرگ، شبح <hr> متضاد سواد : پاکنویس، عین <hr> برابر پارسی : نوشتن، دانش مایه، خواندن و نوشتن، خواندن

مترادف سواد : ملایی، توانایی خواندن ونوشتن، رونوشت، کپی، پیش نوشته، پیش نویس، مسوده ، نسخه، نسخه اصل ، تاریکی، سیاهه، معلومات، جماعت، جمعیت، سیاهی، شهربزرگ، شبح متضاد سواد : پاکنویس، عین برابر پارسی : نوشتن، دانش مایه، خواندن و نوشتن، خواندن

سواد

سوادالعین

سوادالقلب

سواداللیل

سوادالناس

<hr> مترادف سوار : راکب، سواره، شوالیه، فارس، مرکب نشین ، نصب، مونتاژ، تعبیه، مسلط <hr> متضاد سوار : پیاده

مترادف سوار : راکب، سواره، شوالیه، فارس، مرکب نشین ، نصب، مونتاژ، تعبیه، مسلط متضاد سوار : پیاده

سوار

سوارخوبی

سوارنظام

سواره

سواره نظام

سوارک

سوارکار

سوارکاری

<hr> مترادف سواری : اتومبیل شخصی، خودرو کوچک، ابر شب هنگام

مترادف سواری : اتومبیل شخصی، خودرو کوچک، ابر شب هنگام

سواری

سواعد

سواقی

<hr> مترادف سؤال : استفهام، استفسار، پرسش ، درخواست، تقاضا، مسئله، تکدی، دریوزگی، کدیه، گدایی، طلب <hr> متضاد سؤال : پاسخ، جواب <hr> برابر پارسی : پرسش

مترادف سؤال : استفهام، استفسار، پرسش ، درخواست، تقاضا، مسئله، تکدی، دریوزگی، کدیه، گدایی، طلب متضاد سؤال : پاسخ، جواب برابر پارسی : پرسش

سوال

سوالف

سوام

<hr> مترادف سوانح : اتفاقات، بلایا، حوادث، پیش آمدها، مصایب، وقایع، سانحه ها، سانح ها <hr> برابر پارسی : رویدادهای بد

مترادف سوانح : اتفاقات، بلایا، حوادث، پیش آمدها، مصایب، وقایع، سانحه ها، سانح ها برابر پارسی : رویدادهای بد

سوانح

سواک

سوبلمه

سوبژکتیو

<hr> مترادف سوت : صفیر، سوت سوتک

مترادف سوت : صفیر، سوت سوتک

سوت

<hr> مترادف سوت و کور : بی سروصدا، خاموش، ساکت ، بی فروغ، بی نور، بی رونق، راکد، کساد، بی شوروحال، افسرده <hr> متضاد سوت و کور : شلوغ، پرهیاهو

مترادف سوت و کور : بی سروصدا، خاموش، ساکت ، بی فروغ، بی نور، بی رونق، راکد، کساد، بی شوروحال، افسرده متضاد سوت و کور : شلوغ، پرهیاهو

سوت و کور

سوت وکور

سوتام

سوتک

سوج

سوجش

سوخ

سوخاری

<hr> مترادف سوخت : بنزین، نفت، گازوئیل، مواد سوختی، سوخته

مترادف سوخت : بنزین، نفت، گازوئیل، مواد سوختی، سوخته

سوخت

سوخت آما

<hr> مترادف سوخت اما : ( سوخت آما ) کاربوراتور

مترادف سوخت اما : ( سوخت آما ) کاربوراتور

سوخت اما

سوخت دان

<hr> مترادف سوخت پاش : ژیگلور

مترادف سوخت پاش : ژیگلور

سوخت پاش

<hr> مترادف سوختن : آتش گرفتن، شعله ورشدن، مشتعل شدن، احتراق، حریق، حرق، باختن، خطا کردن، فول کردن، عذاب کشیدن، زجر کشیدن، ملتهب شدن، تاول زدن، افروخته بودن، روشن بودن، به آتش کشیدن، سوزاندن، نابود کردن، نابود شدن، تباه ش

مترادف سوختن : آتش گرفتن، شعله ورشدن، مشتعل شدن، احتراق، حریق، حرق، باختن، خطا کردن، فول کردن، عذاب کشیدن، زجر کشیدن، ملتهب شدن، تاول زدن، افروخته بودن، روشن بودن، به آتش کشیدن، سوزاندن، نابود کردن، نابود شدن، تباه ش

سوختن

<hr> مترادف سوختنی : قابل اشتعال، اشتعال پذیر، لایق سوختن، سزاوار سوزاندن، تباه شدنی، نابودشدنی

مترادف سوختنی : قابل اشتعال، اشتعال پذیر، لایق سوختن، سزاوار سوزاندن، تباه شدنی، نابودشدنی

سوختنی

<hr> مترادف سوخته : آتش گرفته، خاکسترشده، گداخته، محترق، بربادرفته، باخته، ناکام، محنت کشیده، زجرکشیده، شیفته، شیدا، عاشق، سوخته جان، سوخته دل، عطش زده، خشک، بی آب زمین و، شیره، شیره تریاک، جرم تریاک، آفتاب زده، تیره

مترادف سوخته : آتش گرفته، خاکسترشده، گداخته، محترق، بربادرفته، باخته، ناکام، محنت کشیده، زجرکشیده، شیفته، شیدا، عاشق، سوخته جان، سوخته دل، عطش زده، خشک، بی آب زمین و، شیره، شیره تریاک، جرم تریاک، آفتاب زده، تیره

سوخته

سوخته جان

سوخته خرمن

سوخته دل

<hr> مترادف سوختگی : آفتاب زدگی، سوخته شدگی، عاشقی، شیفتگی، دل سوختگی، خاکسترشدگی

مترادف سوختگی : آفتاب زدگی، سوخته شدگی، عاشقی، شیفتگی، دل سوختگی، خاکسترشدگی

سوختگی

<hr> مترادف سود : استفاده، بهره، دخل، ربح، صرف، صرفه، عایدی، فایده، فرع، مداخل، منفعت، نتیجه، نزول، نفع، محصول، حاصل، ثمره

مترادف سود : استفاده، بهره، دخل، ربح، صرف، صرفه، عایدی، فایده، فرع، مداخل، منفعت، نتیجه، نزول، نفع، محصول، حاصل، ثمره

سود

سودآور

<hr> مترادف سودا : تجارت، دادوستد، معامله، تندخویی، تندمزاجی، عصبیت، اگزما، جرب، حکه، گری، اندیشه، خیال، مالیخولیا، وسواس، اشتیاق، عشق، هوس، میل شدید، میل، اندیشه بی حاصل، خیال باطل، دیوانگی، دلگیری، ملالت، نوعی نوشابه

مترادف سودا : تجارت، دادوستد، معامله، تندخویی، تندمزاجی، عصبیت، اگزما، جرب، حکه، گری، اندیشه، خیال، مالیخولیا، وسواس، اشتیاق، عشق، هوس، میل شدید، میل، اندیشه بی حاصل، خیال باطل، دیوانگی، دلگیری، ملالت، نوعی نوشابه

سودا

<hr> مترادف سودازده : خیال زده، خیالی، آشفته، شیفته، سودایی، مالیخولیایی، دیوانه، مجنون ، عاشق <hr> متضاد سودازده : عاقل، معشوق <hr> برابر پارسی : آشفته، درهم، دل از دست داده، خرد از دست داده

مترادف سودازده : خیال زده، خیالی، آشفته، شیفته، سودایی، مالیخولیایی، دیوانه، مجنون ، عاشق متضاد سودازده : عاقل، معشوق برابر پارسی : آشفته، درهم، دل از دست داده، خرد از دست داده

واژه های حرف "س" - فرهنگ عمید