فرهنگ عمید

<hr> مترادف صداع : تصدیع، دردسر، مزاحمت، سردرد

مترادف صداع : تصدیع، دردسر، مزاحمت، سردرد

صداع

<hr> مترادف صداق : کابین، مهر، مهریه

مترادف صداق : کابین، مهر، مهریه

صداق

<hr> مترادف صداقت : خلوص، درستکاری، راستی، راستگویی، صدق، مصادقت <hr> متضاد صداقت : ناراستی <hr> برابر پارسی : راستی، بی آلایشی، درستی، راستگویی، رو راستی

مترادف صداقت : خلوص، درستکاری، راستی، راستگویی، صدق، مصادقت متضاد صداقت : ناراستی برابر پارسی : راستی، بی آلایشی، درستی، راستگویی، رو راستی

صداقت

صداندرصد

صدبرگ

صدتو

<hr> مترادف صدد : آهنگ، درپی، مترصد <hr> برابر پارسی : پی، اندیشه، آهنگ، برآن

مترادف صدد : آهنگ، درپی، مترصد برابر پارسی : پی، اندیشه، آهنگ، برآن

صدد

<hr> مترادف صدر : پیشوا، رئیس، آغوش، بر، سینه، بالا، والا، بالانشین <hr> متضاد صدر : ذیل <hr> برابر پارسی : بالاترین جایگاه، پیشگاه، پیشوا، بلند پایه

مترادف صدر : پیشوا، رئیس، آغوش، بر، سینه، بالا، والا، بالانشین متضاد صدر : ذیل برابر پارسی : بالاترین جایگاه، پیشگاه، پیشوا، بلند پایه

صدر

صدرالوری

<hr> برابر پارسی : بالانشین

صدرنشین

صدره

صدری

صدصد

<hr> مترادف صدغ : بناگوش، شقیقه، کلاله، گیجگاه

مترادف صدغ : بناگوش، شقیقه، کلاله، گیجگاه

صدغ

<hr> برابر پارسی : گوش ماهی

صدف

صدف وار

صدف وش

<hr> مترادف صدق : اخلاص، درستگویی، راستگویی، راستی، صداقت <hr> متضاد صدق : دروغ، کذب <hr> برابر پارسی : راستی ودرستی

مترادف صدق : اخلاص، درستگویی، راستگویی، راستی، صداقت متضاد صدق : دروغ، کذب برابر پارسی : راستی ودرستی

صدق

صدقات

<hr> مترادف صدقه : بلاگردان، خیر، خیرات، خیریه، تصدق، زکات <hr> برابر پارسی : دردگردان

مترادف صدقه : بلاگردان، خیر، خیرات، خیریه، تصدق، زکات برابر پارسی : دردگردان

صدقه

صدم

صدمات

<hr> مترادف صدمه : آزار، آسیب، جراحت، خدشه، زیان، ضرر، گزند، لطمه، مضرت، برخورد، شتم، شوک، عیب، نقص <hr> برابر پارسی : آسیب، آفت، زیان، گزند

مترادف صدمه : آزار، آسیب، جراحت، خدشه، زیان، ضرر، گزند، لطمه، مضرت، برخورد، شتم، شوک، عیب، نقص برابر پارسی : آسیب، آفت، زیان، گزند

صدمه

<hr> مترادف صدور : اصدار، فرستادن، سینه ها <hr> متضاد صدور : ادخال، ورود <hr> برابر پارسی : فرستادن، گسیل داشتن، روانه کردن

مترادف صدور : اصدار، فرستادن، سینه ها متضاد صدور : ادخال، ورود برابر پارسی : فرستادن، گسیل داشتن، روانه کردن

صدور

<hr> مترادف صدوق : دوست، راستگو، صدیق، وفاخواه <hr> متضاد صدوق : کذوب

مترادف صدوق : دوست، راستگو، صدیق، وفاخواه متضاد صدوق : کذوب

صدوق

صدپاره

صدچاک

صدگان

صدید

صدیع

<hr> مترادف صدیق : دوست، غمگسار، مخلص، یار | راست، راست گو، صادق، صدوق <hr> متضاد صدیق : بدخواه، دشمن | کاذب، کذوب <hr> برابر پارسی : یار، دوست، همدل

مترادف صدیق : دوست، غمگسار، مخلص، یار | راست، راست گو، صادق، صدوق متضاد صدیق : بدخواه، دشمن | کاذب، کذوب برابر پارسی : یار، دوست، همدل

صدیق

صر صرتک

<hr> مترادف صراح : پاک، خالص، ناب <hr> متضاد صراح : درد

مترادف صراح : پاک، خالص، ناب متضاد صراح : درد

صراح

<hr> مترادف صراحت : روشنی، وضوح، بی پرده گویی، رک گویی، صریح گویی، خلوص <hr> متضاد صراحت : درپرده گویی، کنایه گویی <hr> برابر پارسی : رک گویی، بی پرده گویی، روشنی

مترادف صراحت : روشنی، وضوح، بی پرده گویی، رک گویی، صریح گویی، خلوص متضاد صراحت : درپرده گویی، کنایه گویی برابر پارسی : رک گویی، بی پرده گویی، روشنی

صراحت

<hr> مترادف صراحتا : بالصراحه، بی پرده، تصریحاً، رک، صریحاً، صریح | ( صراحتاً ) بالصراحه، بی پرده، تصریحاً، رک، صریح <hr> متضاد صراحتا : تلویحی، درلفافه <hr> برابر پارسی : به روشنی، به آشکاری، بی پرده پوشی

مترادف صراحتا : بالصراحه، بی پرده، تصریحاً، رک، صریحاً، صریح | ( صراحتاً ) بالصراحه، بی پرده، تصریحاً، رک، صریح متضاد صراحتا : تلویحی، درلفافه برابر پارسی : به روشنی، به آشکاری، بی پرده پوشی

صراحتا

<hr> مترادف صراحی : بط، پیاله، پیمانه، تنگ، جام، ساتکین، شیشه، قدح، قرابه <hr> برابر پارسی : جام می، ساغر، باده

مترادف صراحی : بط، پیاله، پیمانه، تنگ، جام، ساتکین، شیشه، قدح، قرابه برابر پارسی : جام می، ساغر، باده

صراحی

صراخ

<hr> مترادف صراط : راه، سبیل، طریق <hr> برابر پارسی : راه

مترادف صراط : راه، سبیل، طریق برابر پارسی : راه

صراط

صراط المستقیم

<hr> مترادف صراف : درم گزین، سره گر، صیرفی، گوهرشناس، نقاد <hr> برابر پارسی : سوداگر پول

مترادف صراف : درم گزین، سره گر، صیرفی، گوهرشناس، نقاد برابر پارسی : سوداگر پول

صراف

<hr> مترادف صرافت : اندیشه، عقیده، فکر

مترادف صرافت : اندیشه، عقیده، فکر

صرافت

<hr> مترادف صرام : پوست پیرا، چرمگر

مترادف صرام : پوست پیرا، چرمگر

صرام

صرامت

صرح

صرر

<hr> مترادف صرصر : باد، تندباد، سوزباد، جیرجیرک، زنجره، اسب <hr> برابر پارسی : باد تند، باد سخت، باد غران

مترادف صرصر : باد، تندباد، سوزباد، جیرجیرک، زنجره، اسب برابر پارسی : باد تند، باد سخت، باد غران

صرصر

صرصرتک

<hr> مترادف صرع : حمله، غش، ازپای درآمدن <hr> برابر پارسی : سردرد، بی هوشی، سرگیجه

مترادف صرع : حمله، غش، ازپای درآمدن برابر پارسی : سردرد، بی هوشی، سرگیجه

واژه های حرف "ص" - فرهنگ عمید