فرهنگ عمید

لصوص

<hr> مترادف لطافت : تازگی، خوبی، صفا، طراوت، ظرافت، لطف، ملاحت، نازکی، نیکویی <hr> متضاد لطافت : ضخامت <hr> برابر پارسی : نرمی، نازکی

مترادف لطافت : تازگی، خوبی، صفا، طراوت، ظرافت، لطف، ملاحت، نازکی، نیکویی متضاد لطافت : ضخامت برابر پارسی : نرمی، نازکی

لطافت

لطام

لطایف

لطایف الحیل

لطایم

<hr> مترادف لطف : التفات، بخشش، بذل، تفضل، شفقت، ظرافت، عنایت، کرم، لطافت، محبت، مرحمت، ملایمت، مهر، مهربانی، نرمی، نیکی <hr> متضاد لطف : عتاب، عنف، قهر <hr> برابر پارسی : مهرورزیدن، مهربانی، نرمی، نیکویی، نیکویی کردن

مترادف لطف : التفات، بخشش، بذل، تفضل، شفقت، ظرافت، عنایت، کرم، لطافت، محبت، مرحمت، ملایمت، مهر، مهربانی، نرمی، نیکی متضاد لطف : عتاب، عنف، قهر برابر پارسی : مهرورزیدن، مهربانی، نرمی، نیکویی، نیکویی کردن

لطف

لطف آمیز

لطف امیز

لطم

لطمات

<hr> مترادف لطمه : آسیب، صدمه، گزند، مضرت، شوک، ضربه، خسارت، خسران، زیان، سیلی <hr> برابر پارسی : آسیب، زیان، گزند

مترادف لطمه : آسیب، صدمه، گزند، مضرت، شوک، ضربه، خسارت، خسران، زیان، سیلی برابر پارسی : آسیب، زیان، گزند

لطمه

<hr> مترادف لطیف : ظریف، نازک، ترد، شکننده، زیبا، گل اندام، گل پیکر، نازک اندام، نازک بدن، نازک تن، شیرین، نغز، ریز، ریزه، سبک <hr> متضاد لطیف : زمخت، ضخیم، کلفت <hr> برابر پارسی : نرم، نازک

مترادف لطیف : ظریف، نازک، ترد، شکننده، زیبا، گل اندام، گل پیکر، نازک اندام، نازک بدن، نازک تن، شیرین، نغز، ریز، ریزه، سبک متضاد لطیف : زمخت، ضخیم، کلفت برابر پارسی : نرم، نازک

لطیف

لطیف اندام

لطیف طبع

<hr> مترادف لطیفه : جوک، شوخی، لودگی، مزاح، هزل، دقیقه، نادره، نکته <hr> برابر پارسی : نَغز، لاغ، کَپراس، شوخی، سخن نغز، سخن شیرین

مترادف لطیفه : جوک، شوخی، لودگی، مزاح، هزل، دقیقه، نادره، نکته برابر پارسی : نَغز، لاغ، کَپراس، شوخی، سخن نغز، سخن شیرین

لطیفه

<hr> مترادف لطیفه گو : بذله گو، شوخ، لطیفه پرداز، مازح، هزال

مترادف لطیفه گو : بذله گو، شوخ، لطیفه پرداز، مازح، هزال

لطیفه گو

لطیم

لطیمه

لظی

<hr> برابر پارسی : لایه آب، آب لایه

برابر پارسی : لایه آب، آب لایه

لعاب

لعاب الحیه

لعاب النحل

لعاب دار

لعابی

لعان

<hr> مترادف لعب : بازی، تفریح، تفنن، سرگرمی، لهو، مشغولیت <hr> متضاد لعب : جد

مترادف لعب : بازی، تفریح، تفنن، سرگرمی، لهو، مشغولیت متضاد لعب : جد

لعب

<hr> مترادف لعبت : بازیچه، عروسک، نیکو، زیبا، محبوب، معشوق، اعجوبه، نادره، بت، صنم

مترادف لعبت : بازیچه، عروسک، نیکو، زیبا، محبوب، معشوق، اعجوبه، نادره، بت، صنم

لعبت

<hr> مترادف لعبت باز : بازیگر، عروسک باز، خقه باز، شعبده باز، شعبده گر، مشعبد، نیرنگ باز

مترادف لعبت باز : بازیگر، عروسک باز، خقه باز، شعبده باز، شعبده گر، مشعبد، نیرنگ باز

واژه های حرف "ل" - فرهنگ عمید