فرهنگ عمید

لخ

لخا

<hr> مترادف لخت : اندک، بخش، برخ، جزء، جصه، قسم، قسمت، پارچه، پاره، تکه، قطعه، عمود، گرز، شلال، نرم، بی حال، رخوتناک، سست، دلمه، لخته، منعقد | برهنه، پتی، عریان، عور، لوت <hr> متضاد لخت : پوشیده، مستور

مترادف لخت : اندک، بخش، برخ، جزء، جصه، قسم، قسمت، پارچه، پاره، تکه، قطعه، عمود، گرز، شلال، نرم، بی حال، رخوتناک، سست، دلمه، لخته، منعقد | برهنه، پتی، عریان، عور، لوت متضاد لخت : پوشیده، مستور

لخت

لخت دوز

<hr> مترادف لخته : بسته، دلمه، سفت، منعقد

مترادف لخته : بسته، دلمه، سفت، منعقد

لخته

لخج

لخشان

لخشاندن

لخشش

لخشنده

لخشه

لخشک

لخشیدن

لخشیده

لخلخ

لخلخه

لخم

لخنیس

لخچه

لد

لدات

لدغ

لدغه

لدن

لدنی

لدی الاقتضا

لدی الورود

لدیغ

<hr> مترادف لذا : بنابراین، پس <hr> برابر پارسی : زیرا، از اینرو، چونکه

مترادف لذا : بنابراین، پس برابر پارسی : زیرا، از اینرو، چونکه

لذا

لذات

لذاذت

<hr> مترادف لذت : التذاذ، حظ، خوشی، کیف، نعیم <hr> متضاد لذت : الم <hr> برابر پارسی : مزه، گوارایی، خوشی، برخورداری

مترادف لذت : التذاذ، حظ، خوشی، کیف، نعیم متضاد لذت : الم برابر پارسی : مزه، گوارایی، خوشی، برخورداری

لذت

لذع

<hr> مترادف لذیذ : خوش خوار، خوش طعم، خوشمزه <hr> متضاد لذیذ : بدمزه <hr> برابر پارسی : خوشمزه، گوارا

مترادف لذیذ : خوش خوار، خوش طعم، خوشمزه متضاد لذیذ : بدمزه برابر پارسی : خوشمزه، گوارا

لذیذ

لر

<hr> مترادف لرد : ته مانده، ته نشست، درد، رسوب، مسطح، هموار <hr> متضاد لرد : صاف

مترادف لرد : ته مانده، ته نشست، درد، رسوب، مسطح، هموار متضاد لرد : صاف

لرد

<hr> مترادف لرز : ارتعاش، تشنج، جنبش، رعشه، لرزش، لرزه

مترادف لرز : ارتعاش، تشنج، جنبش، رعشه، لرزش، لرزه

لرز

<hr> مترادف لرزان : لرزنده، لغزان، مرتعش

مترادف لرزان : لرزنده، لغزان، مرتعش

لرزان

لرزاندن

لرزاننده

لرزانک

<hr> مترادف لرزش : ارتعاش، تزلزل، تکان، جنبش، رعشه، لرز، نوسان

مترادف لرزش : ارتعاش، تزلزل، تکان، جنبش، رعشه، لرز، نوسان

لرزش

لرزماهی

لرزناک

<hr> مترادف لرزنده : لرزان، مرتعش

مترادف لرزنده : لرزان، مرتعش

لرزنده

لرزنده دل

<hr> مترادف لرزه : تزلزل، تشنج، تکان، تنه، جنبش

مترادف لرزه : تزلزل، تشنج، تکان، تنه، جنبش

واژه های حرف "ل" - فرهنگ عمید