فرهنگ عمید

لرزه نگار

لرزیدن

لرگ

لزب

<hr> مترادف لزج : چسبناک، چسبنده، لغزان، لغزنده، لیز <hr> برابر پارسی : چسبناک، چسبنده، لغزنده

مترادف لزج : چسبناک، چسبنده، لغزان، لغزنده، لیز برابر پارسی : چسبناک، چسبنده، لغزنده

لزج

لزوجت

<hr> مترادف لزوم : احتیاج، اقتضا، ضرورت، نیاز، وجوب، وسن <hr> برابر پارسی : بایست، بایستگی، بایسته

مترادف لزوم : احتیاج، اقتضا، ضرورت، نیاز، وجوب، وسن برابر پارسی : بایست، بایستگی، بایسته

لزوم

لزگی

لزیر

<hr> مترادف لس : افلیج، فلج، بی حرکت، بی حس، سست، لم

مترادف لس : افلیج، فلج، بی حرکت، بی حس، سست، لم

لس

<hr> مترادف لسان : زبان، سخن، کلام، گفتار، لغت <hr> برابر پارسی : زبان

مترادف لسان : زبان، سخن، کلام، گفتار، لغت برابر پارسی : زبان

لسان

لسان الثور

لسان الحمل

لسان العصافیر

لسان الغیب

لست

لسع

لسین

<hr> مترادف لش : بی حال، بی عار، بی غیرت، بیکاره، تن آسا، تنبل، لاابالی، تن، جسد، لاشه، مردار، گل ولای، لجن، سماق

مترادف لش : بی حال، بی عار، بی غیرت، بیکاره، تن آسا، تنبل، لاابالی، تن، جسد، لاشه، مردار، گل ولای، لجن، سماق

لش

لش کش

لشاب

لشتن

لشن

لشک

<hr> مترادف لشکر : ارتش، جند، جیش، خیل، سپاه، سپه، عسکر، فوج، قشون، گند <hr> برابر پارسی : لشگر

مترادف لشکر : ارتش، جند، جیش، خیل، سپاه، سپه، عسکر، فوج، قشون، گند برابر پارسی : لشگر

لشکر

لشکر شکوف

لشکرآرا

لشکرارا

لشکرانگیز

لشکردار

لشکرداری

لشکرستان

لشکرشناس

لشکرشکار

لشکرشکر

لشکرشکن

لشکرشکوف

لشکرفروز

لشکرنویس

لشکرنویسی

لشکرپناه

لشکرکش

<hr> مترادف لشکرکشی : استراتژی، تجنید، سوق الجیش

مترادف لشکرکشی : استراتژی، تجنید، سوق الجیش

لشکرکشی

<hr> مترادف لشکرگاه : اردو، اردوگاه، خرگاه، خرگه، لشکرگه

مترادف لشکرگاه : اردو، اردوگاه، خرگاه، خرگه، لشکرگه

لشکرگاه

لشکرگذار

لشکرگرا

لشکرگشا

<hr> مترادف لشکری : ارتشی، سپاهی، سرباز، نظامی <hr> متضاد لشکری : کشوری

مترادف لشکری : ارتشی، سپاهی، سرباز، نظامی متضاد لشکری : کشوری

واژه های حرف "ل" - فرهنگ عمید