فرهنگ عمید

<hr> مترادف مضارع : حال، آینده، زمان حال <hr> متضاد مضارع : ماضی <hr> برابر پارسی : زمان کنونی

مترادف مضارع : حال، آینده، زمان حال متضاد مضارع : ماضی برابر پارسی : زمان کنونی

مضارع

مضارعت

<hr> مترادف مضاعف : دوبرابر، دوچندان، دومقابل <hr> برابر پارسی : دوچند، دوچندان، دوبرابر، دو برابر

مترادف مضاعف : دوبرابر، دوچندان، دومقابل برابر پارسی : دوچند، دوچندان، دوبرابر، دو برابر

مضاعف

<hr> مترادف مضاف : افزوده، اضافه، پیوست، زیادشده، نسبت داده شده <hr> برابر پارسی : بیش، افزا، دردستور، پیوند

مترادف مضاف : افزوده، اضافه، پیوست، زیادشده، نسبت داده شده برابر پارسی : بیش، افزا، دردستور، پیوند

مضاف

<hr> برابر پارسی : بَرگیر | برگیر

برابر پارسی : بَرگیر | برگیر

مضاف الیه

مضافات

مضافرت

<hr> برابر پارسی : زمینه ها، دستمایه ها، درونه ها

برابر پارسی : زمینه ها، دستمایه ها، درونه ها

مضامین

<hr> مترادف مضایق : تنگناها، مضیقه ها ، گذرگاه های صعب العبور <hr> متضاد مضایق : فراخناها

مترادف مضایق : تنگناها، مضیقه ها ، گذرگاه های صعب العبور متضاد مضایق : فراخناها

مضایق

<hr> مترادف مضایقه : خودداری، دریغ، فروگذاری، تنگ گرفتن، خودداری کردن، دریغ ورزیدن، سخت گرفتن <hr> برابر پارسی : کوتاهی، فروگزاری، سختگیری، خودداری، تنگی

مترادف مضایقه : خودداری، دریغ، فروگذاری، تنگ گرفتن، خودداری کردن، دریغ ورزیدن، سخت گرفتن برابر پارسی : کوتاهی، فروگزاری، سختگیری، خودداری، تنگی

مضایقه

<hr> مترادف مضبوط : بایگانی، ضبطشده ثبت شده، ضبط، گردآوری، محکم، استوار، بازداشت، توقیف، صحیح، درست، بی غلط، ضابطه مند، منظم، مرتب، محفوظ <hr> برابر پارسی : نگاهداشته، بایگانی شده

مترادف مضبوط : بایگانی، ضبطشده ثبت شده، ضبط، گردآوری، محکم، استوار، بازداشت، توقیف، صحیح، درست، بی غلط، ضابطه مند، منظم، مرتب، محفوظ برابر پارسی : نگاهداشته، بایگانی شده

مضبوط

مضج

مضجع

<hr> مترادف مضحک : خنده دار، کمیک، مسخره، مسخره آمیز <hr> متضاد مضحک : غمبار، گریه دار <hr> برابر پارسی : خنده دار، خنده آور

مترادف مضحک : خنده دار، کمیک، مسخره، مسخره آمیز متضاد مضحک : غمبار، گریه دار برابر پارسی : خنده دار، خنده آور

مضحک

<hr> مترادف مضحکه : بذله، مایه خنده <hr> برابر پارسی : ریشخند شده

مترادف مضحکه : بذله، مایه خنده برابر پارسی : ریشخند شده

مضحکه

<hr> مترادف مضر : زیان آور، زیان بار، زیان بخش، زیانمند، ضرربخش <hr> متضاد مضر : سودمند <hr> برابر پارسی : زیان آور، زیان بخش، آسیب رسان، بیماری، رنجوری، ناخوشی، زیان دار | ( مضرّ ) زیانکار، زیاندار

مترادف مضر : زیان آور، زیان بار، زیان بخش، زیانمند، ضرربخش متضاد مضر : سودمند برابر پارسی : زیان آور، زیان بخش، آسیب رسان، بیماری، رنجوری، ناخوشی، زیان دار | ( مضرّ ) زیانکار، زیاندار

مضر

<hr> مترادف مضراب : زخمه، شکافه <hr> برابر پارسی : زخمه، شکافه

مترادف مضراب : زخمه، شکافه برابر پارسی : زخمه، شکافه

مضراب

<hr> برابر پارسی : جای زدن، ابزار زدن، بس شمار، بازده، تیزی

برابر پارسی : جای زدن، ابزار زدن، بس شمار، بازده، تیزی

مضرب

<hr> مترادف مضرت : آسیب، زیان، صدمه، گزند، لطمه ، زیان رسیدن، گزند رسیدن <hr> متضاد مضرت : منفعت، فایدت <hr> برابر پارسی : آسیب، زیان، گزند

مترادف مضرت : آسیب، زیان، صدمه، گزند، لطمه ، زیان رسیدن، گزند رسیدن متضاد مضرت : منفعت، فایدت برابر پارسی : آسیب، زیان، گزند

مضرت

<hr> مترادف مضرس : دندانه دار، دندانه دندانه، کنگره ای، آزموده، مجرب <hr> متضاد مضرس : صاف

مترادف مضرس : دندانه دار، دندانه دندانه، کنگره ای، آزموده، مجرب متضاد مضرس : صاف

مضرس

<hr> مترادف مضروب : زده، کتک خورده، بس شمرده، عدد ضرب شده <hr> متضاد مضروب : ضارب، مضروب فیه

مترادف مضروب : زده، کتک خورده، بس شمرده، عدد ضرب شده متضاد مضروب : ضارب، مضروب فیه

مضروب

مضروب فیه

<hr> مترادف مضطر : پریشان، تنگدست، فقیر، تهی دست، بیچاره، درمانده، دژم، ناچار، مجبور، ناگزیر <hr> برابر پارسی : آشفته، بیچاره، پریشان

مترادف مضطر : پریشان، تنگدست، فقیر، تهی دست، بیچاره، درمانده، دژم، ناچار، مجبور، ناگزیر برابر پارسی : آشفته، بیچاره، پریشان

مضطر

<hr> مترادف مضطرب : آشفته، بی آرام، بی تاب، بی قرار، پریشان حال، پریشان فکر، دچار اضطراب، دستخوش اضطراب، دلتنگ، دلواپس، سراسیمه، سرگردان، سرگشته، شوریده، غمناک، مشوش، ناآرام، ناراحت، نگران <hr> متضاد مضطرب : آرام <hr> برابر پارسی : پریشان، آسیمه سر، دلواپس، سرآسیمه، نگران

مترادف مضطرب : آشفته، بی آرام، بی تاب، بی قرار، پریشان حال، پریشان فکر، دچار اضطراب، دستخوش اضطراب، دلتنگ، دلواپس، سراسیمه، سرگردان، سرگشته، شوریده، غمناک، مشوش، ناآرام، ناراحت، نگران متضاد مضطرب : آرام برابر پارسی : پریشان، آسیمه سر، دلواپس، سرآسیمه، نگران

مضطرب

مضطرب الحال

مضعف

مضغ

مضغه

<hr> مترادف مضل : گمراه کننده، منحرف ساز <hr> متضاد مضل : هادی

مترادف مضل : گمراه کننده، منحرف ساز متضاد مضل : هادی

مضل

مضله

<hr> مترادف مضمار : پهنه، عرصه، میدان

مترادف مضمار : پهنه، عرصه، میدان

مضمار

<hr> مترادف مضمحل : تباه، درهم شکسته، سرکوب، متلاشی، منقرض، منکوب، نابود، ناپدید، نیست <hr> برابر پارسی : نیست، نابود

مترادف مضمحل : تباه، درهم شکسته، سرکوب، متلاشی، منقرض، منکوب، نابود، ناپدید، نیست برابر پارسی : نیست، نابود

مضمحل

<hr> مترادف مضمر : پنهان، پوشیده، مستتر، نهان <hr> متضاد مضمر : آشکار، عیان

مترادف مضمر : پنهان، پوشیده، مستتر، نهان متضاد مضمر : آشکار، عیان

مضمر

<hr> مترادف مضمضه : آب دردهان گردانیدن، با آب دهان را شستن، دهان شویی <hr> برابر پارسی : شستشوی دهان با آب، مزمزه، چشیدن

مترادف مضمضه : آب دردهان گردانیدن، با آب دهان را شستن، دهان شویی برابر پارسی : شستشوی دهان با آب، مزمزه، چشیدن

مضمضه

مضمن

<hr> مترادف مضموم : ضمه دار

مضموم

<hr> مترادف مضمون : فحوا، محتوا، مدلول، مفاد، درون مایه، موضوع کلام، معنای مطلب <hr> برابر پارسی : درونمایه، زمینه، چکیده

مترادف مضمون : فحوا، محتوا، مدلول، مفاد، درون مایه، موضوع کلام، معنای مطلب برابر پارسی : درونمایه، زمینه، چکیده

مضمون

مضنت

مضی

مضیع

<hr> مترادف مضیف : مهمان خانه، مهمان سرا

مترادف مضیف : مهمان خانه، مهمان سرا

مضیف

<hr> مترادف مضیق : تنگنا، تنگ جا، دشوار، سخت، شاق، مشکل

مترادف مضیق : تنگنا، تنگ جا، دشوار، سخت، شاق، مشکل

مضیق

<hr> مترادف مضیقه : تعسر، تنگنا، صعوبت، ضیق، عسرت، کار سخت، سخت گیری کردن <hr> برابر پارسی : تنگنا، دشواری، سختی

مترادف مضیقه : تعسر، تنگنا، صعوبت، ضیق، عسرت، کار سخت، سخت گیری کردن برابر پارسی : تنگنا، دشواری، سختی

مضیقه

مطابخ

<hr> مترادف مطابق : برحسب، طبق، موافق، برابر، مساوی، معادل، سازگار <hr> برابر پارسی : برابر، جور، همانند، همپوش، یکسان

مترادف مطابق : برحسب، طبق، موافق، برابر، مساوی، معادل، سازگار برابر پارسی : برابر، جور، همانند، همپوش، یکسان

مطابق

<hr> مترادف مطابقت : برابری، سازگاری، تطابق، مطابقه، موافقت، وفق <hr> برابر پارسی : همپوشی، هم خوانی

مترادف مطابقت : برابری، سازگاری، تطابق، مطابقه، موافقت، وفق برابر پارسی : همپوشی، هم خوانی

مطابقت

<hr> مترادف مطابقه : مطابقت، مقابله، تطبیق دهی، برابری، همانندی، اتحاد، اتفاق، متفق شدن، متحد شدن، اتفاق کردن، برابر کردن

مترادف مطابقه : مطابقت، مقابله، تطبیق دهی، برابری، همانندی، اتحاد، اتفاق، متفق شدن، متحد شدن، اتفاق کردن، برابر کردن

واژه های حرف "م" - فرهنگ عمید