فرهنگ عمید

<hr> مترادف مالیخولیایی : سودازده، سودایی، وسواسی، مبتلا به مالیخولیا

مترادف مالیخولیایی : سودازده، سودایی، وسواسی، مبتلا به مالیخولیا

مالیخولیایی

<hr> مترادف مالیدن : اندودن، ماساژدادن، مالش دادن، مشت ومال دادن، مس کردن، لمس کردن، بسودن، آغشتن، آغشته کردن، تنبیه کردن، گوشمال دادن، لغوشدن، از بین رفتن، ول شدن، تصادف سطحی کردن، نرم کردن، ساییدن، لگدمال کردن، له کرد

مترادف مالیدن : اندودن، ماساژدادن، مالش دادن، مشت ومال دادن، مس کردن، لمس کردن، بسودن، آغشتن، آغشته کردن، تنبیه کردن، گوشمال دادن، لغوشدن، از بین رفتن، ول شدن، تصادف سطحی کردن، نرم کردن، ساییدن، لگدمال کردن، له کرد

مالیدن

مالیده

<hr> مترادف مالیه : دارایی، پول نقد، ثروت، سرمایه، مستغلات، ملک <hr> برابر پارسی : داشته، دارایی

مترادف مالیه : دارایی، پول نقد، ثروت، سرمایه، مستغلات، ملک برابر پارسی : داشته، دارایی

مالیه

<hr> مترادف مام : ام، مادر، مامان، ننه، والده <hr> متضاد مام : اب، پدر

مترادف مام : ام، مادر، مامان، ننه، والده متضاد مام : اب، پدر

مام

مام ناف

<hr> مترادف ماما : دایه، قابله، ماماچه، مادر، مامان

مترادف ماما : دایه، قابله، ماماچه، مادر، مامان

ماما

<hr> مترادف مامان : ام، مام، مادر، ننه، والده، بابا، پاپا، پدر، ناز، ناب، قشنگ، مامانی، مطلوب، دوست داشتنی <hr> متضاد مامان : بابا، پاپا، پدر <hr> برابر پارسی : مادر، مام

مترادف مامان : ام، مام، مادر، ننه، والده، بابا، پاپا، پدر، ناز، ناب، قشنگ، مامانی، مطلوب، دوست داشتنی متضاد مامان : بابا، پاپا، پدر برابر پارسی : مادر، مام

مامان

ماماچه

مامضی

<hr> مترادف مامن : پناه، پناهگاه، سلامتگاه، ملجا، جای امن، امنگاه <hr> برابر پارسی : آسوده گاه، پناه گاه، پناهگاه

مترادف مامن : پناه، پناهگاه، سلامتگاه، ملجا، جای امن، امنگاه برابر پارسی : آسوده گاه، پناه گاه، پناهگاه

مامن

ماموت

<hr> مترادف مامور : عامل، کارگزار، وکیل، کارمند، گماشته، مستخدم، متصدی، مسئول، پاسبان، پلیس، فرستاده <hr> متضاد مامور : آمر <hr> برابر پارسی : ( مأمور ) گمارده، گماشته، فرمان یافته | کارگزار، گمارده، گماشته

مترادف مامور : عامل، کارگزار، وکیل، کارمند، گماشته، مستخدم، متصدی، مسئول، پاسبان، پلیس، فرستاده متضاد مامور : آمر برابر پارسی : ( مأمور ) گمارده، گماشته، فرمان یافته | کارگزار، گمارده، گماشته

مامور

<hr> مترادف ماموریت : رسالت، مسئولیت، نقش، وظیفه، تصدی، خدمت، عاملی، عاملیت، کارگزاری، وکالت، کارمندی، گماشتگی <hr> برابر پارسی : ( مأموریت ) گماردگی، گماشتگی، پاکاری | پاکاری، گماردگی، گماشتگی

مترادف ماموریت : رسالت، مسئولیت، نقش، وظیفه، تصدی، خدمت، عاملی، عاملیت، کارگزاری، وکالت، کارمندی، گماشتگی برابر پارسی : ( مأموریت ) گماردگی، گماشتگی، پاکاری | پاکاری، گماردگی، گماشتگی

ماموریت

مامول

<hr> مترادف ماموم : مصلی، نمازخوان، نمازگزار <hr> متضاد ماموم : امام، پیش نماز

مترادف ماموم : مصلی، نمازخوان، نمازگزار متضاد ماموم : امام، پیش نماز

ماموم

<hr> مترادف مامون : ایمن، درامان، امانت دار، امین، مورداعتماد، معتمد

مترادف مامون : ایمن، درامان، امانت دار، امین، مورداعتماد، معتمد

مامون

مامک

مامیثا

مامیران

مان

<hr> مترادف مانا : باقی، پایا، پایدار، جاوید، ماندنی ، شبیه، مثل، همانند، مانند، ماننده، ظاهر <hr> متضاد مانا : زوال پذیر، فانی

مترادف مانا : باقی، پایا، پایدار، جاوید، ماندنی ، شبیه، مثل، همانند، مانند، ماننده، ظاهر متضاد مانا : زوال پذیر، فانی

مانا

<hr> مترادف مانتو : بالاپوش، جامه گشاد، بارانی، شنل

مترادف مانتو : بالاپوش، جامه گشاد، بارانی، شنل

مانتو

مانحن فیه

مانداب

ماندایی

<hr> مترادف ماندن : اقامت گزیدن، ماندگار شدن، مقیم شدن، توقف کردن، درنگ کردن، درجا زدن، خسته شدن، فرسوده شدن، کوفته شدن، انتظار کشیدن، منتظرشدن، زنده ماندن، زیستن، عمر کردن، شبیه بودن، شباهت داشتن، مانستن، بیتوته کردن، دوام آور

مترادف ماندن : اقامت گزیدن، ماندگار شدن، مقیم شدن، توقف کردن، درنگ کردن، درجا زدن، خسته شدن، فرسوده شدن، کوفته شدن، انتظار کشیدن، منتظرشدن، زنده ماندن، زیستن، عمر کردن، شبیه بودن، شباهت داشتن، مانستن، بیتوته کردن، دوام آور

ماندن

<hr> مترادف ماندنی : پایدار، جاوید، مانا، بادوام، دیرپا، فراموش نشدنی، به یادماندنی، مقیم، ساکن

مترادف ماندنی : پایدار، جاوید، مانا، بادوام، دیرپا، فراموش نشدنی، به یادماندنی، مقیم، ساکن

ماندنی

<hr> مترادف مانده : الباقی، باقی، باقیمانده، بقیه، تتمه، تفاوت، دنباله، بازمانده، خسته، درمانده، عاجز، فرسوده، کوفته، مقیم، بیات

مترادف مانده : الباقی، باقی، باقیمانده، بقیه، تتمه، تفاوت، دنباله، بازمانده، خسته، درمانده، عاجز، فرسوده، کوفته، مقیم، بیات

مانده

ماندولین

<hr> مترادف ماندگار : ساکن، مقیم، پایدار، جاوید، مانا، ماندنی <hr> متضاد ماندگار : رفتنی

مترادف ماندگار : ساکن، مقیم، پایدار، جاوید، مانا، ماندنی متضاد ماندگار : رفتنی

ماندگار

ماندگی

<hr> مترادف مانستن : شبیه بودن، شباهت داشتن، همانند بودن

مترادف مانستن : شبیه بودن، شباهت داشتن، همانند بودن

مانستن

<hr> مترادف مانسته : شبیه، مانند، ماننده، مثل، نظیر، همانند

مترادف مانسته : شبیه، مانند، ماننده، مثل، نظیر، همانند

مانسته

<hr> مترادف مانستگی : شباهت، تشابه، همانندی

مترادف مانستگی : شباهت، تشابه، همانندی

مانستگی

<hr> مترادف مانع : بازدارنده، جلوگیر، رادع، مخل، مزاحم، بند، سد، حاجز، حایل، عایق، محظور، محذوریت، مشکل، ایراد <hr> برابر پارسی : بازدارنده، راهبند، گیر

مترادف مانع : بازدارنده، جلوگیر، رادع، مخل، مزاحم، بند، سد، حاجز، حایل، عایق، محظور، محذوریت، مشکل، ایراد برابر پارسی : بازدارنده، راهبند، گیر

مانع

مانعه الجمع

مانعه الخلو

مانعهالجمع

<hr> مترادف مانند : بسان، تالی، جفت، جور، شبه، شبیه، عدیل، قبیل، قرین، متماثل، مثابه، مثل، مشابه، نظیر، نمونه، همال، همانند، همتا، تشبیه، مشابهت

مترادف مانند : بسان، تالی، جفت، جور، شبه، شبیه، عدیل، قبیل، قرین، متماثل، مثابه، مثل، مشابه، نظیر، نمونه، همال، همانند، همتا، تشبیه، مشابهت

مانند

ماننده

<hr> مترادف مانندگی : تشابه، تناظر، شباهت، مشابهت، همانندی <hr> متضاد مانندگی : تغایر، تفاوت

مترادف مانندگی : تشابه، تناظر، شباهت، مشابهت، همانندی متضاد مانندگی : تغایر، تفاوت

مانندگی

مانه

مانو متر

<hr> مترادف مانور : آزمایش، تمرین عملیات نظامی، مشق، رزمایش، ترفند، شگرد، حرکات زیرکی <hr> برابر پارسی : رزمایش

مترادف مانور : آزمایش، تمرین عملیات نظامی، مشق، رزمایش، ترفند، شگرد، حرکات زیرکی برابر پارسی : رزمایش

مانور

مانورک

<hr> مترادف مانوس : آشنا، اخت، دمساز، مالوف، محشور، همدم، همنشین، آمخته، خوگر، رام، معتاد <hr> متضاد مانوس : نامانوس <hr> برابر پارسی : اخت شده، خو گرفته، دمساز

مترادف مانوس : آشنا، اخت، دمساز، مالوف، محشور، همدم، همنشین، آمخته، خوگر، رام، معتاد متضاد مانوس : نامانوس برابر پارسی : اخت شده، خو گرفته، دمساز

مانوس

<hr> مترادف مانوی : پیرو آئین مانی، وابسته به مانی، مانی گرا <hr> برابر پارسی : پیروان مانی، مانیگر، زندیک

مترادف مانوی : پیرو آئین مانی، وابسته به مانی، مانی گرا برابر پارسی : پیروان مانی، مانیگر، زندیک

واژه های حرف "م" - فرهنگ عمید