فرهنگ عمید

متقاطر

<hr> برابر پارسی : هَمبُر

متقاطع

<hr> مترادف متقاعد : بازنشسته، خانه نشین، وظیفه بگیر، وظیفه خور ، نامتقاعد، راضی، قانع، مجاب <hr> متضاد متقاعد : شاغل، ناراضی <hr> برابر پارسی : باز نشسته، کناره گیرنده، پاسخ یافته

مترادف متقاعد : بازنشسته، خانه نشین، وظیفه بگیر، وظیفه خور ، نامتقاعد، راضی، قانع، مجاب متضاد متقاعد : شاغل، ناراضی برابر پارسی : باز نشسته، کناره گیرنده، پاسخ یافته

متقاعد

<hr> مترادف متقال : پارچه نخی درشت باف، کرباس <hr> برابر پارسی : متخال

مترادف متقال : پارچه نخی درشت باف، کرباس برابر پارسی : متخال

متقال

<hr> مترادف متقبل : پذیرا، ذمه دار، عهده دار، پذیرنده، قبول کننده <hr> برابر پارسی : پیمان پذیر، پذیرا، پذیرنده

مترادف متقبل : پذیرا، ذمه دار، عهده دار، پذیرنده، قبول کننده برابر پارسی : پیمان پذیر، پذیرا، پذیرنده

متقبل

<hr> مترادف متقدم : پیشین، سابق، پیش، گذشته، پیش کسوت، پیشاهنگ، پیشگام <hr> متضاد متقدم : متاخر <hr> برابر پارسی : پیشین، دیرین، گذشته

مترادف متقدم : پیشین، سابق، پیش، گذشته، پیش کسوت، پیشاهنگ، پیشگام متضاد متقدم : متاخر برابر پارسی : پیشین، دیرین، گذشته

متقدم

متقرب

متقسم

<hr> مترادف متقلب : بدجنس، جلب، خائن، دغل کار، دغل، دغلباز، نادرست <hr> متضاد متقلب : درستکار <hr> برابر پارسی : دروغگو، دغلباز، فریبکار

مترادف متقلب : بدجنس، جلب، خائن، دغل کار، دغل، دغلباز، نادرست متضاد متقلب : درستکار برابر پارسی : دروغگو، دغلباز، فریبکار

متقلب

متقلد

<hr> مترادف متقن : استوار، مثبت، محرز، محکم، مستند <hr> متضاد متقن : غیرمتقن

مترادف متقن : استوار، مثبت، محرز، محکم، مستند متضاد متقن : غیرمتقن

متقن

متقوم

<hr> مترادف متقی : پاکدامن، پرواپیشه، پروادار، خویشتن دار، پرهیزگار، تقواپیشه، خداترس، زاهد، مؤمن، متورع <hr> متضاد متقی : فاسق، ناپرهیزگار، نامتقی <hr> برابر پارسی : پارسا، پرهیزکار، نیکوکار

مترادف متقی : پاکدامن، پرواپیشه، پروادار، خویشتن دار، پرهیزگار، تقواپیشه، خداترس، زاهد، مؤمن، متورع متضاد متقی : فاسق، ناپرهیزگار، نامتقی برابر پارسی : پارسا، پرهیزکار، نیکوکار

متقی

<hr> مترادف متل : داستان، افسانه، مثل سایر، سخن غیرجدی، قصه عامیانه، حرف مفت، مزخرف، لیچار، سخن بی ربط، لطیفه | مهمان خانه ییلاقی، مهمان خانه بین راهی، اقامتگاه ییلاقی، اقامتگاه کنار دریا

مترادف متل : داستان، افسانه، مثل سایر، سخن غیرجدی، قصه عامیانه، حرف مفت، مزخرف، لیچار، سخن بی ربط، لطیفه | مهمان خانه ییلاقی، مهمان خانه بین راهی، اقامتگاه ییلاقی، اقامتگاه کنار دریا

متل

متلاحق

<hr> مترادف متلازم : ملازم، همراه، وابسته، لازم وملزوم

مترادف متلازم : ملازم، همراه، وابسته، لازم وملزوم

متلازم

<hr> مترادف متلاشی : آش ولاش، ازهم پاشیده، پراکنده، داغان، مضمحل، ولو، تلاشگر، جست وجوگر <hr> برابر پارسی : فروریخته، ازهم پاشیده، فرو پاشنده، گسیخته

مترادف متلاشی : آش ولاش، ازهم پاشیده، پراکنده، داغان، مضمحل، ولو، تلاشگر، جست وجوگر برابر پارسی : فروریخته، ازهم پاشیده، فرو پاشنده، گسیخته

متلاشی

متلاصق

<hr> مترادف متلاطم : طوفانی، متموج، آشفته، آشوبناک، ناآرام، آشوب زده، بحران زده، بحرانی، مغشوش <hr> متضاد متلاطم : آرام، امن <hr> برابر پارسی : توفانی، برهم خورده، خروشان، پرموج

مترادف متلاطم : طوفانی، متموج، آشفته، آشوبناک، ناآرام، آشوب زده، بحران زده، بحرانی، مغشوش متضاد متلاطم : آرام، امن برابر پارسی : توفانی، برهم خورده، خروشان، پرموج

متلاطم

متلاقی

<hr> مترادف متلالی : درخشان، روشن، نورانی، پرتلالو، تابناک

مترادف متلالی : درخشان، روشن، نورانی، پرتلالو، تابناک

متلالی

متلبس

<hr> مترادف متلذذ : برخوردار، بهره ور، متمتع <hr> متضاد متلذذ : بی نصیب، محروم

مترادف متلذذ : برخوردار، بهره ور، متمتع متضاد متلذذ : بی نصیب، محروم

متلذذ

<hr> مترادف متلف : بادبه دست، خراج، گشاده باز، مسرف، ول خرج <hr> متضاد متلف : مقتصد

مترادف متلف : بادبه دست، خراج، گشاده باز، مسرف، ول خرج متضاد متلف : مقتصد

متلف

متلهب

<hr> مترادف متلهف : اندوهگین، اندوهناک، دریغاگو، غمگین، متاسف، محزون

مترادف متلهف : اندوهگین، اندوهناک، دریغاگو، غمگین، متاسف، محزون

متلهف

<hr> مترادف متلون : رنگارنگ، رنگین، مختلف، گوناگون، متغیر، دمدمی، سست رای <hr> متضاد متلون : یکرنگ، همرنگ <hr> برابر پارسی : رنگ به رنگ شونده، دورو، دغلکار، دمدمی

مترادف متلون : رنگارنگ، رنگین، مختلف، گوناگون، متغیر، دمدمی، سست رای متضاد متلون : یکرنگ، همرنگ برابر پارسی : رنگ به رنگ شونده، دورو، دغلکار، دمدمی

متلون

<hr> مترادف متلون المزاج : دمدمی، دمدمی مزاج <hr> متضاد متلون المزاج : ثابت رای <hr> برابر پارسی : دمدمی سرشت

مترادف متلون المزاج : دمدمی، دمدمی مزاج متضاد متلون المزاج : ثابت رای برابر پارسی : دمدمی سرشت

متلون المزاج

<hr> مترادف متلک : جوک، شوخی، طعنه، هزل، سخن طعنه آمیز، سخن ریشخندآمیز، کلام نیشدار، گوشه وکنایه

مترادف متلک : جوک، شوخی، طعنه، هزل، سخن طعنه آمیز، سخن ریشخندآمیز، کلام نیشدار، گوشه وکنایه

متلک

متم

<hr> مترادف متماثل : شبیه، مانند، مثل، همانند <hr> متضاد متماثل : متفاوت

مترادف متماثل : شبیه، مانند، مثل، همانند متضاد متماثل : متفاوت

متماثل

<hr> مترادف متمادی : دراز، طولانی، مدید، ممتد <hr> برابر پارسی : دیرباز، دیرپا، دیرگاه، پی در پی، پیاپی، از پی هم

مترادف متمادی : دراز، طولانی، مدید، ممتد برابر پارسی : دیرباز، دیرپا، دیرگاه، پی در پی، پیاپی، از پی هم

متمادی

متمازج

<hr> مترادف متمایز : برجسته، متشخص، مشخص، ممتاز ، متباین، متفاوت <hr> متضاد متمایز : متعارف <hr> برابر پارسی : جدا، سوا

مترادف متمایز : برجسته، متشخص، مشخص، ممتاز ، متباین، متفاوت متضاد متمایز : متعارف برابر پارسی : جدا، سوا

متمایز

<hr> مترادف متمایل : خمیده، کج، مایل، معطوف، منحرف، خواهان، راغب، شایق، گرونده، مایل <hr> متضاد متمایل : متنفر <hr> برابر پارسی : گرایش، دلبسته، خواستار، خم، چرخش، گراینده، چرخنده

مترادف متمایل : خمیده، کج، مایل، معطوف، منحرف، خواهان، راغب، شایق، گرونده، مایل متضاد متمایل : متنفر برابر پارسی : گرایش، دلبسته، خواستار، خم، چرخش، گراینده، چرخنده

متمایل

<hr> مترادف متمتع : برخوردار، بهره ور، بهره مند، حظیظ، رستی خوار، کامران، کامیاب، متلذذ، متنعم، مستفید، منتفع <hr> متضاد متمتع : بی نصیب، محروم <hr> برابر پارسی : بهره مند، برخوردار

مترادف متمتع : برخوردار، بهره ور، بهره مند، حظیظ، رستی خوار، کامران، کامیاب، متلذذ، متنعم، مستفید، منتفع متضاد متمتع : بی نصیب، محروم برابر پارسی : بهره مند، برخوردار

متمتع

<hr> مترادف متمثل : ماننده، شبیه، مثل، متصور، پنداشت، شبیه شونده <hr> متضاد متمثل : مقلد

مترادف متمثل : ماننده، شبیه، مثل، متصور، پنداشت، شبیه شونده متضاد متمثل : مقلد

متمثل

<hr> مترادف متمدن : شهرنشین، شهری، تمدن دار، صاحب تمدن ، پیش رفته، بافرهنگ، مبادی آداب <hr> متضاد متمدن : وحشی، بادیه نشین <hr> برابر پارسی : شهرنشین، پیشرفته، شهریگر

مترادف متمدن : شهرنشین، شهری، تمدن دار، صاحب تمدن ، پیش رفته، بافرهنگ، مبادی آداب متضاد متمدن : وحشی، بادیه نشین برابر پارسی : شهرنشین، پیشرفته، شهریگر

متمدن

<hr> مترادف متمرد : سرکش، طاغی، عاصی، عصیانگر، گردن کش، متجاسر، یاغ، یاغی <hr> متضاد متمرد : رام، مطیع <hr> برابر پارسی : سرکش، گردنکش، نافرمان

مترادف متمرد : سرکش، طاغی، عاصی، عصیانگر، گردن کش، متجاسر، یاغ، یاغی متضاد متمرد : رام، مطیع برابر پارسی : سرکش، گردنکش، نافرمان

متمرد

متمرن

متمزق

<hr> مترادف متمسک : متوسل، توسل جو، متشبث، دستاویزجو

مترادف متمسک : متوسل، توسل جو، متشبث، دستاویزجو

متمسک

متمشی

<hr> مترادف متملق : تملق گو، چاپلوس، چرب زبان، زبان به مزد، سالوس، کاسه لیس، مجیزگو، مداهنه گر <hr> برابر پارسی : چاپلوس، چرب زبان، زبان باز

مترادف متملق : تملق گو، چاپلوس، چرب زبان، زبان به مزد، سالوس، کاسه لیس، مجیزگو، مداهنه گر برابر پارسی : چاپلوس، چرب زبان، زبان باز

متملق

<hr> مترادف متملقانه : چاپلوسانه، مداهنه گرانه، با چرب زبانی

مترادف متملقانه : چاپلوسانه، مداهنه گرانه، با چرب زبانی

متملقانه

متملک

<hr> مترادف متمم : الحاقیه، تکلمه، ضمیمه، مکمل، تتمه <hr> برابر پارسی : پیوست، پایانه، رساکننده، پایان بخش، رساگر

مترادف متمم : الحاقیه، تکلمه، ضمیمه، مکمل، تتمه برابر پارسی : پیوست، پایانه، رساکننده، پایان بخش، رساگر

متمم

<hr> مترادف متمنی : آرزومند، تقاضامند، خواهشمند <hr> برابر پارسی : خواستار، خواهشمند

مترادف متمنی : آرزومند، تقاضامند، خواهشمند برابر پارسی : خواستار، خواهشمند

واژه های حرف "م" - فرهنگ عمید