فرهنگ عمید

متمهد

<hr> مترادف متموج : پرتلاطم، پرموج، متلاطم، مواج، موجدار <hr> متضاد متموج : آرام

مترادف متموج : پرتلاطم، پرموج، متلاطم، مواج، موجدار متضاد متموج : آرام

متموج

<hr> مترادف متمول : اعتباردار، توانگر، ثروتمند، چیزدار، دارا، دولتمند، غنی، مالدار، متعین، متمکن، مستغنی، معتبر <hr> متضاد متمول : فقیر <hr> برابر پارسی : توانگر، توانمند، دارا، سرمایه دار

مترادف متمول : اعتباردار، توانگر، ثروتمند، چیزدار، دارا، دولتمند، غنی، مالدار، متعین، متمکن، مستغنی، معتبر متضاد متمول : فقیر برابر پارسی : توانگر، توانمند، دارا، سرمایه دار

متمول

<hr> مترادف متمکن : توانگر، ثروتمند، دولتمند، غنی، متمول ، ثابت، جای گزین، جای گیر، مقیم، دارای امکان، توانا، قادر <hr> متضاد متمکن : مفلس، ندار <hr> برابر پارسی : توانگر، توانا، توانمند

مترادف متمکن : توانگر، ثروتمند، دولتمند، غنی، متمول ، ثابت، جای گزین، جای گیر، مقیم، دارای امکان، توانا، قادر متضاد متمکن : مفلس، ندار برابر پارسی : توانگر، توانا، توانمند

متمکن

متمیز

<hr> مترادف متن : نوشته، مکتوب، مضمون، محتوا، موضوع، زمینه ، سطح، گستره، پهنه ، میان، درون، نقش، بوم، بخش اصلی <hr> متضاد متن : حاشیه <hr> برابر پارسی : نوشته، نویسه، زمینه، نوشتار

مترادف متن : نوشته، مکتوب، مضمون، محتوا، موضوع، زمینه ، سطح، گستره، پهنه ، میان، درون، نقش، بوم، بخش اصلی متضاد متن : حاشیه برابر پارسی : نوشته، نویسه، زمینه، نوشتار

متن

<hr> مترادف متنازع : ستیزه گر، ستیزنده، دعوایی، مجادله گر، دشمن، عدو، خصم

مترادف متنازع : ستیزه گر، ستیزنده، دعوایی، مجادله گر، دشمن، عدو، خصم

متنازع

متنازع فیه

<hr> مترادف متناسب : برازنده، شکیل، جور، فراخور، مشابه، دارای تناسب، موزون، هماهنگ، مانند <hr> متضاد متناسب : نامتناسب <hr> برابر پارسی : درخور، فراخور، جور، هماهنگ، برازنده، همگر

مترادف متناسب : برازنده، شکیل، جور، فراخور، مشابه، دارای تناسب، موزون، هماهنگ، مانند متضاد متناسب : نامتناسب برابر پارسی : درخور، فراخور، جور، هماهنگ، برازنده، همگر

متناسب

متناسب الاعضا

متناسق

<hr> مترادف متنافر : ناخوش آیند، نامطبوع

مترادف متنافر : ناخوش آیند، نامطبوع

متنافر

<hr> مترادف متناقض : تناقص آمیز، ضد، متخالف، متضاد، مخالف، ناسازگار، ناقض، نقیض <hr> متضاد متناقض : همگون <hr> برابر پارسی : وارونه، ناسازگار، ناساز، پاد، باژگونه

مترادف متناقض : تناقص آمیز، ضد، متخالف، متضاد، مخالف، ناسازگار، ناقض، نقیض متضاد متناقض : همگون برابر پارسی : وارونه، ناسازگار، ناساز، پاد، باژگونه

متناقض

<hr> مترادف متناهی : محدود، متناهیه، نهایت دار <hr> متضاد متناهی : نامتناهی

مترادف متناهی : محدود، متناهیه، نهایت دار متضاد متناهی : نامتناهی

متناهی

<hr> برابر پارسی : پی در پی

متناوب

متناول

متناوم

<hr> مترادف متنبه : آگاه، بیدار، هوشیار <hr> متضاد متنبه : غافل، خفته <hr> برابر پارسی : آگاه شونده، بیدارشونده، هوشیار

مترادف متنبه : آگاه، بیدار، هوشیار متضاد متنبه : غافل، خفته برابر پارسی : آگاه شونده، بیدارشونده، هوشیار

متنبه

متنبی

متنجان

<hr> مترادف متنجس : آلوده، ناپاک، ناطاهر، نجس <hr> متضاد متنجس : طاهر

مترادف متنجس : آلوده، ناپاک، ناطاهر، نجس متضاد متنجس : طاهر

متنجس

متنزل

متنزه

متنسک

<hr> مترادف متنعم : توانگر، غنی، متمتع، مرفه، غرق نعمت، برخوردار، خوش گذران

مترادف متنعم : توانگر، غنی، متمتع، مرفه، غرق نعمت، برخوردار، خوش گذران

متنعم

<hr> مترادف متنفذ : بانفوذ، پرنفوذ، توانا، سرجنبان، صاحب اعتبار، صاحب نفوذ، معتبر، نفوذدار <hr> برابر پارسی : رخنه کننده، چیره، نیرومند، توانا، فراگیر

مترادف متنفذ : بانفوذ، پرنفوذ، توانا، سرجنبان، صاحب اعتبار، صاحب نفوذ، معتبر، نفوذدار برابر پارسی : رخنه کننده، چیره، نیرومند، توانا، فراگیر

متنفذ

<hr> مترادف متنفر : بیزار، دلزده، رمیده، فراری، گریزان، مشمئز، منزجر، نفور <hr> متضاد متنفر : راغب، شایق <hr> برابر پارسی : بیزار، دلزده، رمیده، گریزان

مترادف متنفر : بیزار، دلزده، رمیده، فراری، گریزان، مشمئز، منزجر، نفور متضاد متنفر : راغب، شایق برابر پارسی : بیزار، دلزده، رمیده، گریزان

متنفر

متنفس

متنمر

متنور

<hr> مترادف متنوع : جوراجور، گوناگون، متعدد، متفرق، مختلف <hr> برابر پارسی : گوناگون، جوراجور، رنگارنگ

مترادف متنوع : جوراجور، گوناگون، متعدد، متفرق، مختلف برابر پارسی : گوناگون، جوراجور، رنگارنگ

متنوع

متنکر

متنکروار

<hr> مترادف مته : برماه، برمه، برماهه، پرمه، مثقب، دریل، بید، شپشک

مترادف مته : برماه، برمه، برماهه، پرمه، مثقب، دریل، بید، شپشک

مته

<hr> مترادف متهاجم : تجاوزگر، متجاوز، حمله ور، متعدی، مهاجم، یورشگر

مترادف متهاجم : تجاوزگر، متجاوز، حمله ور، متعدی، مهاجم، یورشگر

متهاجم

<hr> مترادف متهاون : سهل انگار، سستی کننده، کاهل، پشت گوش انداز، پشت گوش فراخ

مترادف متهاون : سهل انگار، سستی کننده، کاهل، پشت گوش انداز، پشت گوش فراخ

متهاون

<hr> مترادف متهتک : پرده دریده، بی نام وننگ، بی پروا

مترادف متهتک : پرده دریده، بی نام وننگ، بی پروا

متهتک

<hr> مترادف متهجد : شب زنده دار، عابد شب زنده دار

مترادف متهجد : شب زنده دار، عابد شب زنده دار

متهجد

متهدی

<hr> مترادف متهم : در مظان اتهام، در معرض اتهام، دارای اتهام <hr> برابر پارسی : بزه ور

مترادف متهم : در مظان اتهام، در معرض اتهام، دارای اتهام برابر پارسی : بزه ور

متهم

متهمه

<hr> مترادف متهور : بی باک، بی پروا، پردل، جسور، دلیر، شجاع، گستاخ، نترس <hr> متضاد متهور : ترسو، جبون <hr> برابر پارسی : بیباک، گستاخ، بی پروا

مترادف متهور : بی باک، بی پروا، پردل، جسور، دلیر، شجاع، گستاخ، نترس متضاد متهور : ترسو، جبون برابر پارسی : بیباک، گستاخ، بی پروا

متهور

<hr> مترادف متهورانه : بی باکانه، دلیرانه، جسورانه، شجاعانه، گستاخانه

مترادف متهورانه : بی باکانه، دلیرانه، جسورانه، شجاعانه، گستاخانه

متهورانه

متواتر

متوارد

<hr> مترادف متواری : پراکنده، دربه در، سرگردان، فراری، گریزان، پنهان، مخفی <hr> برابر پارسی : گریزان، گریخته، آواره، سرگردان

مترادف متواری : پراکنده، دربه در، سرگردان، فراری، گریزان، پنهان، مخفی برابر پارسی : گریزان، گریخته، آواره، سرگردان

متواری

<hr> مترادف متوازن : هم وزن، هم سنگ، معادل، برابر <hr> برابر پارسی : هم اندازه، همسنگ، برابرشونده، بامنش

مترادف متوازن : هم وزن، هم سنگ، معادل، برابر برابر پارسی : هم اندازه، همسنگ، برابرشونده، بامنش

متوازن

<hr> مترادف متوازی : موازی باهم، ناهم رس، روبه رو، هم سو، هم جهت، برابر، مساوی <hr> برابر پارسی : همسویه، رو به رو، همرو

مترادف متوازی : موازی باهم، ناهم رس، روبه رو، هم سو، هم جهت، برابر، مساوی برابر پارسی : همسویه، رو به رو، همرو

واژه های حرف "م" - فرهنگ عمید