فرهنگ عمید

<hr> مترادف متکبرانه : خودپسندانه، مغرورانه، نخوت آمیز <hr> متضاد متکبرانه : متواضعانه

مترادف متکبرانه : خودپسندانه، مغرورانه، نخوت آمیز متضاد متکبرانه : متواضعانه

متکبرانه

<hr> مترادف متکثر : متعدد، بسیار، پرشمار، افزون

مترادف متکثر : متعدد، بسیار، پرشمار، افزون

متکثر

متکحل

متکدر

<hr> مترادف متکدی : دریوزه گر، سائل، گدا

مترادف متکدی : دریوزه گر، سائل، گدا

متکدی

متکرر

<hr> مترادف متکسر : شکسته <hr> متضاد متکسر : صحیح، سالم

مترادف متکسر : شکسته متضاد متکسر : صحیح، سالم

متکسر

<hr> مترادف متکفل : عهده دار، متعهد، پایندان، ضامن، کفیل، کفالت دار

مترادف متکفل : عهده دار، متعهد، پایندان، ضامن، کفیل، کفالت دار

متکفل

<hr> مترادف متکلف : پرتکلف، تکلف آمیز، نامطبوع، ثقیل، سخت، شاق، متظاهر <hr> متضاد متکلف : مطبوع، بی تکلف

مترادف متکلف : پرتکلف، تکلف آمیز، نامطبوع، ثقیل، سخت، شاق، متظاهر متضاد متکلف : مطبوع، بی تکلف

متکلف

<hr> مترادف متکلم : خطیب، سخن گو، گوینده، ناطق، عالم کلام، کلامی ، فیلسوف، فسلفه دان <hr> متضاد متکلم : مستمع، شنونده <hr> برابر پارسی : سخنگوی، سخن گوی، سخنگو

مترادف متکلم : خطیب، سخن گو، گوینده، ناطق، عالم کلام، کلامی ، فیلسوف، فسلفه دان متضاد متکلم : مستمع، شنونده برابر پارسی : سخنگوی، سخن گوی، سخنگو

متکلم

متکلمانه

متکون

<hr> مترادف متکی : دل گرم، مستظهر، معتمد، پشتگرم، تکیه زده <hr> برابر پارسی : استوار

مترادف متکی : دل گرم، مستظهر، معتمد، پشتگرم، تکیه زده برابر پارسی : استوار

متکی

متکیف

متی

<hr> مترادف متیقظ : آگاه، بیدار، تیزهوش، خردمند

مترادف متیقظ : آگاه، بیدار، تیزهوش، خردمند

متیقظ

<hr> مترادف متیقن : بی شبهه، بی شک، بی گمان، حتم، یقین، محقق، ثابت شده، استوار

مترادف متیقن : بی شبهه، بی شک، بی گمان، حتم، یقین، محقق، ثابت شده، استوار

متیقن

متیل

متیمن

<hr> مترادف متین : باوقار، جاافتاده، سنگین، موقر، استوار، محکم، پابرجا، رزین، فرهیخته، خلیق <hr> متضاد متین : جلف، سبک <hr> برابر پارسی : بردبار، آراسته، سنگین، هشیوار

مترادف متین : باوقار، جاافتاده، سنگین، موقر، استوار، محکم، پابرجا، رزین، فرهیخته، خلیق متضاد متین : جلف، سبک برابر پارسی : بردبار، آراسته، سنگین، هشیوار

متین

مثاب

مثابت

مثابرت

<hr> مترادف مثابه : مانند، مثابت، همانند، اندازه، حد، منزلت، مقام، جایگاه، مکان، شکل، قسم، گونه، نوع

مترادف مثابه : مانند، مثابت، همانند، اندازه، حد، منزلت، مقام، جایگاه، مکان، شکل، قسم، گونه، نوع

مثابه

مثافنت

مثاقیل

<hr> مترادف مثال : مانند، مثابه، مثل، شبیه، همانند، نمونه، امریه، دستور، حکم، فرمان، پیکره، تندیس، مجسمه، پیکر، کالبد، تصویر، تمثال، نقش، تمثیل، حکایت، داستان <hr> برابر پارسی : نمونه، بسان، شبیه، مانند، نشانه، همانند، نموده

مترادف مثال : مانند، مثابه، مثل، شبیه، همانند، نمونه، امریه، دستور، حکم، فرمان، پیکره، تندیس، مجسمه، پیکر، کالبد، تصویر، تمثال، نقش، تمثیل، حکایت، داستان برابر پارسی : نمونه، بسان، شبیه، مانند، نشانه، همانند، نموده

مثال

مثالب

مثالث

مثاله

<hr> مترادف مثانه : شاشدان، آبدان <hr> برابر پارسی : شاشدان، پیشاب دان

مترادف مثانه : شاشدان، آبدان برابر پارسی : شاشدان، پیشاب دان

مثانه

مثانی

<hr> مترادف مثبت : پابرجا، ثابت، متقن، مدلل، استوار، برقرار، اثباتی، ایجابی ، فاز ، خوب، خوش، خوش آیند، یاری رسان، کارآمد، بزرگتر از صفر <hr> متضاد مثبت : منفی، سلبی، نول <hr> برابر پارسی : سازگار، برپا، پایدار، درست، راست، همراه، هماهنگ، سودمند، هم رای

مترادف مثبت : پابرجا، ثابت، متقن، مدلل، استوار، برقرار، اثباتی، ایجابی ، فاز ، خوب، خوش، خوش آیند، یاری رسان، کارآمد، بزرگتر از صفر متضاد مثبت : منفی، سلبی، نول برابر پارسی : سازگار، برپا، پایدار، درست، راست، همراه، هماهنگ، سودمند، هم رای

مثبت

مثرد

مثرد یطوس

مثردیطوس

<hr> مترادف مثقال : واحد وزن معادل، ذره <hr> برابر پارسی : ده گرم، نخود، اندازه کم

مترادف مثقال : واحد وزن معادل، ذره برابر پارسی : ده گرم، نخود، اندازه کم

مثقال

<hr> مترادف مثقب : برماه، برمه، برماهه، پرمه، مته

مترادف مثقب : برماه، برمه، برماهه، پرمه، مته

مثقب

مثقل

مثقوب

<hr> مترادف مثل : الگو، تالی، جفت، جور، داستان، زبانزد، شبه، شبیه، عدیل، قبیل، قرین، کفو، مانند، مشابه، نظیر، نمونه، همال، همانند، همتا، حکم، فرمان، تصویر، تمثال، مثل ها | حکایت، افسانه، قصه، پند، اندرز، عبرت، ضرب المثل، مثال، نمونه، حالت، وضعیت <hr> برابر پارسی : زبانزد، افسانه، داستان، مانند، نمونه، همانند، همتا، همسان، همسنگ | ( مَثَل ) وانشان، نمون و سان، نمون ، سان | ( مِثل ) همسان

مترادف مثل : الگو، تالی، جفت، جور، داستان، زبانزد، شبه، شبیه، عدیل، قبیل، قرین، کفو، مانند، مشابه، نظیر، نمونه، همال، همانند، همتا، حکم، فرمان، تصویر، تمثال، مثل ها | حکایت، افسانه، قصه، پند، اندرز، عبرت، ضرب المثل، مثال، نمونه، حالت، وضعیت برابر پارسی : زبانزد، افسانه، داستان، مانند، نمونه، همانند،

مثل

<hr> مترادف مثلا : به عنوان مثال، به طورمثال، انگار، انگاری | درمثل، فی المثل، به طورمثال | ( مثلاً ) درمثل، فی المثل، به طورمثال <hr> برابر پارسی : برای نمونه، چنانکه، همانند

مترادف مثلا : به عنوان مثال، به طورمثال، انگار، انگاری | درمثل، فی المثل، به طورمثال | ( مثلاً ) درمثل، فی المثل، به طورمثال برابر پارسی : برای نمونه، چنانکه، همانند

مثلا

<hr> مترادف مثلث : سه گوش، سه بر، سه ضلعی، سه گوشه ، شراب، سیکی، سه یکی، سه تایی، سه گانه <hr> متضاد مثلث : مربع <hr> برابر پارسی : سه بر، سه گوش، سه گوشه، لچک

مترادف مثلث : سه گوش، سه بر، سه ضلعی، سه گوشه ، شراب، سیکی، سه یکی، سه تایی، سه گانه متضاد مثلث : مربع برابر پارسی : سه بر، سه گوش، سه گوشه، لچک

مثلث

<hr> برابر پارسی : سِگوشگان

مثلثات

مثلثه

<hr> مترادف مثله : بریدن گوش یا بینی، شکنجه، عقوبت، آفت

مترادف مثله : بریدن گوش یا بینی، شکنجه، عقوبت، آفت

مثله

<hr> مترادف مثمر : موثر، نتیجه بخش، بارآور، ثمردار، میوه دار

مترادف مثمر : موثر، نتیجه بخش، بارآور، ثمردار، میوه دار

مثمر

<hr> مترادف مثمن : هشت تایی، هشت رکنی، هشت لا، هشت گوشه، ارزیابی شده، قیمت گذاری شده

مترادف مثمن : هشت تایی، هشت رکنی، هشت لا، هشت گوشه، ارزیابی شده، قیمت گذاری شده

واژه های حرف "م" - فرهنگ عمید