فرهنگ عمید

مفادات

مفارش

مفارق

<hr> مترادف مفارقت : انفصال، جدایی، دوری، هجر، فراق، فرقت، مهجوری، هجران، هجرت <hr> متضاد مفارقت : وصال <hr> برابر پارسی : جدایی، دوری، سوایی

مترادف مفارقت : انفصال، جدایی، دوری، هجر، فراق، فرقت، مهجوری، هجران، هجرت متضاد مفارقت : وصال برابر پارسی : جدایی، دوری، سوایی

مفارقت

مفازات

مفازه

<hr> مترادف مفاسد : مفسده ها، تباهی ها، فسادها، بدی ها، مفسدت ها

مترادف مفاسد : مفسده ها، تباهی ها، فسادها، بدی ها، مفسدت ها

مفاسد

مفاصا

<hr> مترادف مفاصل : مفصل ها، بندها <hr> برابر پارسی : بندها، بند اندام، پیوندگاه ها

مترادف مفاصل : مفصل ها، بندها برابر پارسی : بندها، بند اندام، پیوندگاه ها

مفاصل

مفاضح

مفالیس

<hr> مترادف مفاهیم : مفهوم ها، معناها، مدلول ها <hr> متضاد مفاهیم : صور، مصادیق <hr> برابر پارسی : دریافته ها، دانسته ها، پنداره ها، اندریافت ها

مترادف مفاهیم : مفهوم ها، معناها، مدلول ها متضاد مفاهیم : صور، مصادیق برابر پارسی : دریافته ها، دانسته ها، پنداره ها، اندریافت ها

مفاهیم

مفاوز

مفاوضه

مفاکهه

<hr> مترادف مفت : رایگان، مجانی، ناخریده، کم ارزش، ارزان، بیهوده، لاطائل، مزخرف <hr> متضاد مفت : بمزد، گران

مترادف مفت : رایگان، مجانی، ناخریده، کم ارزش، ارزان، بیهوده، لاطائل، مزخرف متضاد مفت : بمزد، گران

مفت

مفت باز

مفت بازی

<hr> مترادف مفت خور : انگل، بیکاره، پخته خوار، طفیلی، کاسه لیس، مفت خوار

مترادف مفت خور : انگل، بیکاره، پخته خوار، طفیلی، کاسه لیس، مفت خوار

مفت خور

<hr> مترادف مفتاح : کلید، مقلاد <hr> برابر پارسی : کلید

مترادف مفتاح : کلید، مقلاد برابر پارسی : کلید

مفتاح

مفتتح

مفتتن

<hr> مترادف مفتح : بازکننده، گشاینده

مترادف مفتح : بازکننده، گشاینده

مفتح

مفتح الابواب

<hr> مترادف مفتخر : بالنده، سرافراز، سربلند، مباهی، مفخر، نازنده <hr> متضاد مفتخر : مفتضح <hr> برابر پارسی : سربلند، بالنده، سرفراز

مترادف مفتخر : بالنده، سرافراز، سربلند، مباهی، مفخر، نازنده متضاد مفتخر : مفتضح برابر پارسی : سربلند، بالنده، سرفراز

مفتخر

مفترس

<hr> مترادف مفترض : فرض، لازم، واجب <hr> متضاد مفترض : مستحب

مترادف مفترض : فرض، لازم، واجب متضاد مفترض : مستحب

مفترض

مفترض الطاعه

<hr> مترادف مفترق : پراکنده، متفرق، پخش وپلا

مترادف مفترق : پراکنده، متفرق، پخش وپلا

مفترق

<hr> مترادف مفتری : افترازن، دروغ زن، نمام

مترادف مفتری : افترازن، دروغ زن، نمام

مفتری

<hr> مترادف مفتش : بازپرس، بازجو، جاسوس، کارآگاه، ممیز، منهی <hr> برابر پارسی : بازرس، جوینده، کارآگاه

مترادف مفتش : بازپرس، بازجو، جاسوس، کارآگاه، ممیز، منهی برابر پارسی : بازرس، جوینده، کارآگاه

مفتش

<hr> مترادف مفتضح : بدنام، بی آبرو، رسوا، ننگین ، زشت، بد <hr> متضاد مفتضح : آبرومند، خوشنام <hr> برابر پارسی : رسوا، بی آبرو، بدنام

مترادف مفتضح : بدنام، بی آبرو، رسوا، ننگین ، زشت، بد متضاد مفتضح : آبرومند، خوشنام برابر پارسی : رسوا، بی آبرو، بدنام

مفتضح

مفتعل

مفتقد

<hr> مترادف مفتقر : تهی دست، فقیر، مستمند، محتاج، نیازمند، معسر، مفلس، مفلوک، نیازمند <hr> متضاد مفتقر : غنی، متنعم

مترادف مفتقر : تهی دست، فقیر، مستمند، محتاج، نیازمند، معسر، مفلس، مفلوک، نیازمند متضاد مفتقر : غنی، متنعم

مفتقر

<hr> مترادف مفتن : فتنه انگیز، فتنه جو، مفسد، مفسده جو <hr> متضاد مفتن : مصلح

مترادف مفتن : فتنه انگیز، فتنه جو، مفسد، مفسده جو متضاد مفتن : مصلح

مفتن

<hr> مترادف مفتوح : باز، گشاده، گشوده، واز، فتح شده، متصرف شده، مسخر، فتحه دار <hr> متضاد مفتوح : مسدود <hr> برابر پارسی : باز

مترادف مفتوح : باز، گشاده، گشوده، واز، فتح شده، متصرف شده، مسخر، فتحه دار متضاد مفتوح : مسدود برابر پارسی : باز

مفتوح

<hr> مترادف مفتول : پیچان، تاب داده، تابیده، تافته، سیم، میله <hr> برابر پارسی : تابیده شده، پیچیده، تابدار

مترادف مفتول : پیچان، تاب داده، تابیده، تافته، سیم، میله برابر پارسی : تابیده شده، پیچیده، تابدار

مفتول

<hr> مترادف مفتون : دلباخته، شیدا، شیفته، عاشق، فریفته، مجذوب <hr> برابر پارسی : شیدا، شیفته، دلباخته

مترادف مفتون : دلباخته، شیدا، شیفته، عاشق، فریفته، مجذوب برابر پارسی : شیدا، شیفته، دلباخته

مفتون

<hr> مترادف مفتی : حاکم شرع، فتوادهنده، قاضی، رایگان، مجانی، مجاناً، مفتکی <hr> برابر پارسی : رایگان

مترادف مفتی : حاکم شرع، فتوادهنده، قاضی، رایگان، مجانی، مجاناً، مفتکی برابر پارسی : رایگان

مفتی

مفحش

مفحم

<hr> مترادف مفخر : سرافراز، مباهی، مفتخر، نازیدن، مایه ناز

مترادف مفخر : سرافراز، مباهی، مفتخر، نازیدن، مایه ناز

مفخر

مفخره

<hr> مترادف مفخم : ارجمند، امجد، بزرگوار، فخیم، گرامی، محترم

مترادف مفخم : ارجمند، امجد، بزرگوار، فخیم، گرامی، محترم

مفخم

<hr> مترادف مفر : پناهگاه، گریزگاه، مخلص، مهرب <hr> برابر پارسی : گریزگاه، گریز

مترادف مفر : پناهگاه، گریزگاه، مخلص، مهرب برابر پارسی : گریزگاه، گریز

مفر

مفرج

<hr> مترادف مفرح : باصفا، شادی آور، شادی بخش، فرح بخش، نشاط آور، نشاط انگیز، نزهت بخش، نزه، محظوظ <hr> متضاد مفرح : بی صفا <hr> برابر پارسی : دلگشا، شادی آفرین، شادی بخش

مترادف مفرح : باصفا، شادی آور، شادی بخش، فرح بخش، نشاط آور، نشاط انگیز، نزهت بخش، نزه، محظوظ متضاد مفرح : بی صفا برابر پارسی : دلگشا، شادی آفرین، شادی بخش

واژه های حرف "م" - فرهنگ عمید