فرهنگ عمید

<hr> مترادف ملبس : پوشیده، مستور، مشتبه، خلطشده، درآمیخته <hr> برابر پارسی : پوشیده، جامه برتن، جامه دار

مترادف ملبس : پوشیده، مستور، مشتبه، خلطشده، درآمیخته برابر پارسی : پوشیده، جامه برتن، جامه دار

ملبس

<hr> مترادف ملبوس : پوشاک، پوشیدنی، جامه، رخت، کسوت، لباس <hr> برابر پارسی : پوشیدنی

مترادف ملبوس : پوشاک، پوشیدنی، جامه، رخت، کسوت، لباس برابر پارسی : پوشیدنی

ملبوس

<hr> مترادف ملت : آیین، روش، دین، شریعت، کیش، مذهب، امت، خلق، قوم، مردم <hr> متضاد ملت : حکومت، دولت <hr> برابر پارسی : مردم، توده، شهروندان، مردمان

مترادف ملت : آیین، روش، دین، شریعت، کیش، مذهب، امت، خلق، قوم، مردم متضاد ملت : حکومت، دولت برابر پارسی : مردم، توده، شهروندان، مردمان

ملت

ملتئم

<hr> مترادف ملتبس : پوشیده، مکتوم، نهفته، مبهم، مشتبه

مترادف ملتبس : پوشیده، مکتوم، نهفته، مبهم، مشتبه

ملتبس

<hr> مترادف ملتجا : پناهگاه، ملجا، ملاذ، امن گاه

مترادف ملتجا : پناهگاه، ملجا، ملاذ، امن گاه

ملتجا

<hr> مترادف ملتجی : پناه جو، پناهنده، زینهاری

مترادف ملتجی : پناه جو، پناهنده، زینهاری

ملتجی

ملتحد

ملتحم

ملتحمه

<hr> مترادف ملتزم : ملازم، همراه، متعهد، موظف، عهده دار <hr> برابر پارسی : پایبند، همدم، همراه، همیار

مترادف ملتزم : ملازم، همراه، متعهد، موظف، عهده دار برابر پارسی : پایبند، همدم، همراه، همیار

ملتزم

ملتطم

ملتف

<hr> مترادف ملتفت : آگاه، بااطلاع، باخبر، متوجه، مراقب، مواظب <hr> برابر پارسی : آگاه

مترادف ملتفت : آگاه، بااطلاع، باخبر، متوجه، مراقب، مواظب برابر پارسی : آگاه

ملتفت

ملتقا

ملتقط

<hr> مترادف ملتمس : التماس کننده، خواهشگر

مترادف ملتمس : التماس کننده، خواهشگر

ملتمس

<hr> مترادف ملتهب : پرالتهاب، سوزان، سوزنده، شعله ور، مشتعل <hr> برابر پارسی : پرخروش، پرشور، شوریده، فروزان، آشفته، برافروخته، سوزان

مترادف ملتهب : پرالتهاب، سوزان، سوزنده، شعله ور، مشتعل برابر پارسی : پرخروش، پرشور، شوریده، فروزان، آشفته، برافروخته، سوزان

ملتهب

ملتوی

<hr> مترادف ملجا : پناهگاه، پناه، حفاظ، مامن، ماوا، ملاذ <hr> برابر پارسی : پناگاه، پناه، پشت و پناه

مترادف ملجا : پناهگاه، پناه، حفاظ، مامن، ماوا، ملاذ برابر پارسی : پناگاه، پناه، پشت و پناه

ملجا

<hr> برابر پارسی : لگام گیر

ملجم

<hr> مترادف ملح : نمک، ملاحت

مترادف ملح : نمک، ملاحت

ملح

<hr> مترادف ملحد : بت پرست، بدآیین، بددین، بدکیش، بدمذهب، بی دیانت، زندیق، کافر، لامذهب، مرتد، مشرک، هندو، ایمان باخته، منحرف، شوریده راه

مترادف ملحد : بت پرست، بدآیین، بددین، بدکیش، بدمذهب، بی دیانت، زندیق، کافر، لامذهب، مرتد، مشرک، هندو، ایمان باخته، منحرف، شوریده راه

ملحد

<hr> مترادف ملحفه : ملافه، روانداز

مترادف ملحفه : ملافه، روانداز

ملحفه

<hr> مترادف ملحق : پیوست، پیوسته، ضمیمه، متصل، منضم، وابسته <hr> برابر پارسی : پیوست، پیوسته، وابسته

مترادف ملحق : پیوست، پیوسته، ضمیمه، متصل، منضم، وابسته برابر پارسی : پیوست، پیوسته، وابسته

ملحق

ملحم

ملحمه

<hr> مترادف ملحوظ : لحاظ، مدنظر، منظور، ملاحظه شده، لحاظشده

مترادف ملحوظ : لحاظ، مدنظر، منظور، ملاحظه شده، لحاظشده

ملحوظ

ملحون

<hr> مترادف ملخ : پروانه، جراد، میگو

مترادف ملخ : پروانه، جراد، میگو

ملخ

<hr> مترادف ملخص : چکیده، خلاصه، فشرده، کوتاه، مجمل، مختصر ، پاک، خالص، ناب، سره <hr> متضاد ملخص : مطول، ناخالص، ناسره

مترادف ملخص : چکیده، خلاصه، فشرده، کوتاه، مجمل، مختصر ، پاک، خالص، ناب، سره متضاد ملخص : مطول، ناخالص، ناسره

ملخص

ملخچ

ملدوغ

<hr> مترادف ملزم : متعهد، متقبل، مجبور، ملتزم، وادار، واداشته <hr> برابر پارسی : ناگزیر، ناچار، وادار، بایسته

مترادف ملزم : متعهد، متقبل، مجبور، ملتزم، وادار، واداشته برابر پارسی : ناگزیر، ناچار، وادار، بایسته

ملزم

ملزوم

<hr> مترادف ملس : میخوش، ترش شیرین

مترادف ملس : میخوش، ترش شیرین

ملس

ملسون

ملصق

ملطف

ملطفه

ملعب

<hr> مترادف ملعبه : آلت دست، بازیچه، ملعب، مسخره، مضحکه

مترادف ملعبه : آلت دست، بازیچه، ملعب، مسخره، مضحکه

ملعبه

ملعقه

<hr> مترادف ملعنت : بدذاتی، شرارت، شیطنت، موذیگری، ملعنه، بیچارگی، بدبختی، شوربختی

مترادف ملعنت : بدذاتی، شرارت، شیطنت، موذیگری، ملعنه، بیچارگی، بدبختی، شوربختی

ملعنت

<hr> مترادف ملعون : عاق، گجسته، لعنتی، لعن شده، نفرین شده، منفور <hr> برابر پارسی : نفرین شده، رانده شده، گجسته، گجستک

مترادف ملعون : عاق، گجسته، لعنتی، لعن شده، نفرین شده، منفور برابر پارسی : نفرین شده، رانده شده، گجسته، گجستک

ملعون

ملعونه

<hr> برابر پارسی : برکنار، بی اثرشده، برافتاده، ازمیان رفته

برابر پارسی : برکنار، بی اثرشده، برافتاده، ازمیان رفته

ملغی

<hr> مترادف ملفوظ : تلفظشده، اداشده، تلفظپذیر، قابل تلفظ <hr> برابر پارسی : سخن گفته شده، آواپذیر، آوایی

مترادف ملفوظ : تلفظشده، اداشده، تلفظپذیر، قابل تلفظ برابر پارسی : سخن گفته شده، آواپذیر، آوایی

واژه های حرف "م" - فرهنگ عمید