فرهنگ عمید

<hr> برابر پارسی : گماشته

منتصب

منتصف

<hr> مترادف منتظر : امیدوار، انتظارکش، چشم به راه، گوش به زنگ، مترصد، مترقب، متوقع، مراقب، نگران <hr> برابر پارسی : چشم براه، چشم به راه، نگران

مترادف منتظر : امیدوار، انتظارکش، چشم به راه، گوش به زنگ، مترصد، مترقب، متوقع، مراقب، نگران برابر پارسی : چشم براه، چشم به راه، نگران

منتظر

<hr> مترادف منتظم : آراسته، بسامان، مرتب، منظم <hr> متضاد منتظم : نامنتظم، غیرمنتظم <hr> برابر پارسی : بسامان

مترادف منتظم : آراسته، بسامان، مرتب، منظم متضاد منتظم : نامنتظم، غیرمنتظم برابر پارسی : بسامان

منتظم

منتعش

<hr> مترادف منتفع : سودبرنده، نفع برنده، بهره ور، بهره مند <hr> متضاد منتفع : متضرر، خسران دیده، زیان رسیده

مترادف منتفع : سودبرنده، نفع برنده، بهره ور، بهره مند متضاد منتفع : متضرر، خسران دیده، زیان رسیده

منتفع

<hr> مترادف منتفی : برطرف، رد، رفع، نفی، نفی شده، انجام نشدنی <hr> برابر پارسی : ازمیان رفته، نیست شونده، دورشونده، یکسوی گردنده، نابود

مترادف منتفی : برطرف، رد، رفع، نفی، نفی شده، انجام نشدنی برابر پارسی : ازمیان رفته، نیست شونده، دورشونده، یکسوی گردنده، نابود

منتفی

<hr> مترادف منتقد : انتقادکننده، ایرادگیر، ناقد، خرده گیر، عیب جو، معترض، نکته گیر، انتقادگر، انتقادجو، نقدنویس <hr> برابر پارسی : خُرده گیر

مترادف منتقد : انتقادکننده، ایرادگیر، ناقد، خرده گیر، عیب جو، معترض، نکته گیر، انتقادگر، انتقادجو، نقدنویس برابر پارسی : خُرده گیر

منتقد

منتقش

منتقض

<hr> مترادف منتقل : جابه جایی، نقل مکان، انتقال یافته، نقل شده، برده شده <hr> برابر پارسی : ترابرده

مترادف منتقل : جابه جایی، نقل مکان، انتقال یافته، نقل شده، برده شده برابر پارسی : ترابرده

منتقل

<hr> مترادف منتقم : انتقام جو، کینه توز، کینه خواه، کینه جو، کینه کش، کینه ورز، کینه ور <hr> متضاد منتقم : عفو

مترادف منتقم : انتقام جو، کینه توز، کینه خواه، کینه جو، کینه کش، کینه ورز، کینه ور متضاد منتقم : عفو

منتقم

منتقی

منتمی

منتن

<hr> مترادف منتها : اما، لیکن، ولی، آخر، انتها، پایان، درنهایت

مترادف منتها : اما، لیکن، ولی، آخر، انتها، پایان، درنهایت

منتها

منتهز

<hr> مترادف منتهی : مختوم، منجر <hr> برابر پارسی : پایان، انجامیده، پرداخته، پايان رسیده

مترادف منتهی : مختوم، منجر برابر پارسی : پایان، انجامیده، پرداخته، پايان رسیده

منتهی

منتهی الیه

منتکس

منثلم

<hr> مترادف منثور : پراکنده، متفرق، نثر، شب بو <hr> متضاد منثور : منظوم

مترادف منثور : پراکنده، متفرق، نثر، شب بو متضاد منثور : منظوم

منثور

منج

<hr> مترادف منجح : کامروا، کامیاب، پیروز، پیروزمند، نجات بخش، ناجی، رهایی بخش، رهاننده

مترادف منجح : کامروا، کامیاب، پیروز، پیروزمند، نجات بخش، ناجی، رهایی بخش، رهاننده

منجح

<hr> مترادف منجر : کشیده، منتج، منتهی، کشیده شده <hr> برابر پارسی : کشیده شونده، کشیده، پایان یافته

مترادف منجر : کشیده، منتج، منتهی، کشیده شده برابر پارسی : کشیده شونده، کشیده، پایان یافته

منجر

منجز

منجل

<hr> مترادف منجلاب : باتلاق، لجن زار، گرداب، ورده، پارگین، گنداب، وحل، دامگاه، دامگه، گودال

مترادف منجلاب : باتلاق، لجن زار، گرداب، ورده، پارگین، گنداب، وحل، دامگاه، دامگه، گودال

منجلاب

<hr> مترادف منجلی : آشکار، جلوه گر، جلی، عیان <hr> متضاد منجلی : مختفی

مترادف منجلی : آشکار، جلوه گر، جلی، عیان متضاد منجلی : مختفی

منجلی

<hr> مترادف منجم : اخترشناس، ستاره شناس، گردون شناس، نجوم دان، اختربین <hr> برابر پارسی : اخترشناس، اختر شناس، اخترمار، ستاره شناس

مترادف منجم : اخترشناس، ستاره شناس، گردون شناس، نجوم دان، اختربین برابر پارسی : اخترشناس، اختر شناس، اخترمار، ستاره شناس

منجم

<hr> مترادف منجمد : یخ بسته، یخ زده، جامد، دلمه ، بی حرکت <hr> متضاد منجمد : مایع <hr> برابر پارسی : بسته شده، یخبسته

مترادف منجمد : یخ بسته، یخ زده، جامد، دلمه ، بی حرکت متضاد منجمد : مایع برابر پارسی : بسته شده، یخبسته

منجمد

<hr> مترادف منجنیق : فلاخن، قلاب سنگ، قلماسنگ <hr> برابر پارسی : مَنجَنیک

مترادف منجنیق : فلاخن، قلاب سنگ، قلماسنگ برابر پارسی : مَنجَنیک

منجنیق

منجوق

منجک

<hr> مترادف منجی : رهاننده، رهایی بخش، ناجی، نجات بخش، نجات دهنده <hr> برابر پارسی : رهاننده، سوشیانت

مترادف منجی : رهاننده، رهایی بخش، ناجی، نجات بخش، نجات دهنده برابر پارسی : رهاننده، سوشیانت

منجی

منحت

منحدر

<hr> مترادف منحرف : بیراهه رو، فاسد، خراب، آن کاره، پالان کج، سست قدم، کجرو، گمراه، منحط، انحراف دار، قیقاج، متمایل، ناراست، ملحد <hr> متضاد منحرف : مهتدی <hr> برابر پارسی : گمراه، کژدیسه، کجرو

مترادف منحرف : بیراهه رو، فاسد، خراب، آن کاره، پالان کج، سست قدم، کجرو، گمراه، منحط، انحراف دار، قیقاج، متمایل، ناراست، ملحد متضاد منحرف : مهتدی برابر پارسی : گمراه، کژدیسه، کجرو

منحرف

<hr> مترادف منحصر : مختص، مخصوص، ویژه، انحصاریافته، محدود، محصور <hr> برابر پارسی : تک، تنها، دربست، ویژه، یکتا، یگانه

مترادف منحصر : مختص، مخصوص، ویژه، انحصاریافته، محدود، محصور برابر پارسی : تک، تنها، دربست، ویژه، یکتا، یگانه

منحصر

<hr> مترادف منحط : انحطاطیافته، پست، غاوی، فرومایه، فاسد، گمراه، منحرف

مترادف منحط : انحطاطیافته، پست، غاوی، فرومایه، فاسد، گمراه، منحرف

منحط

<hr> مترادف منحل : برچیده، تعطیل، متلاشی، منحله ، بازشده، حل شده <hr> متضاد منحل : برپا، دایر <hr> برابر پارسی : برچیده، ازمیان رفته، نابود، نیست

مترادف منحل : برچیده، تعطیل، متلاشی، منحله ، بازشده، حل شده متضاد منحل : برپا، دایر برابر پارسی : برچیده، ازمیان رفته، نابود، نیست

منحل

<hr> مترادف منحنی : انحنادار، خمیده، قوس دار، کج، مقوس، هلال، خمیده <hr> متضاد منحنی : مستقیم <hr> برابر پارسی : خَم، کوژ، کج، کمانی، خم، کمان

مترادف منحنی : انحنادار، خمیده، قوس دار، کج، مقوس، هلال، خمیده متضاد منحنی : مستقیم برابر پارسی : خَم، کوژ، کج، کمانی، خم، کمان

منحنی

منحوت

منحور

<hr> مترادف منحوس : بداختر، بدبخت، شوم، مشئوم، نامبارک، نامیمون، نحس، نکبتی <hr> متضاد منحوس : مبارک، همایون

مترادف منحوس : بداختر، بدبخت، شوم، مشئوم، نامبارک، نامیمون، نحس، نکبتی متضاد منحوس : مبارک، همایون

منحوس

<hr> مترادف منحول : سخن بربسته، شعربربسته، منتسب، انتحالی

مترادف منحول : سخن بربسته، شعربربسته، منتسب، انتحالی

واژه های حرف "م" - فرهنگ عمید