فرهنگ عمید

منخرط

منخرق

منخرم

منخرین

منخزل

منخسف

منخل

منخلع

مند

منداب

مندبور

<hr> مترادف مندرج : ثبت شده، درج شده، ضبط، نوشته <hr> برابر پارسی : نوشته شده

مترادف مندرج : ثبت شده، درج شده، ضبط، نوشته برابر پارسی : نوشته شده

مندرج

<hr> مترادف مندرس : اسقاط، پاره پاره، پوسیده، خلق، خلقان، ژنده، فرسوده، کهنه، مرقع <hr> متضاد مندرس : نو

مترادف مندرس : اسقاط، پاره پاره، پوسیده، خلق، خلقان، ژنده، فرسوده، کهنه، مرقع متضاد مندرس : نو

مندرس

مندفع

مندل

مندلویم

مندمج

مندمل

منده

<hr> مترادف مندوب : مستحب ، واجب، منتخب، برگزیده <hr> متضاد مندوب : حرام

مترادف مندوب : مستحب ، واجب، منتخب، برگزیده متضاد مندوب : حرام

مندوب

مندور

مندوری

مندک

<hr> مترادف مندیل : دستار، سربند، عصابه، عمامه، دستمال

مترادف مندیل : دستار، سربند، عصابه، عمامه، دستمال

مندیل

منذر

<hr> مترادف منزجر : بیزار، دل زده، متنفر، نفور <hr> برابر پارسی : بیزار، رویگردان، ترسانده شده، باز ایستنده، رانده شده

مترادف منزجر : بیزار، دل زده، متنفر، نفور برابر پارسی : بیزار، رویگردان، ترسانده شده، باز ایستنده، رانده شده

منزجر

منزع

منزعج

<hr> مترادف منزل : جا، مکان، جایگاه، مقام، بیت، خانه، دار، دولت سرا، سامان، کاشانه، ماوا، مسکن، موطن، نشیمن، وثاق، یورت، مرحله، اهل بیت، زن و فرزندان، مقصد، هدف، اقامتگاه، مسافت بین دواتراق، منزلگاه، منزلگه <hr> برابر پارسی : خانه، سرا، فرودگاه، کاشانه، کلبه، گامه

مترادف منزل : جا، مکان، جایگاه، مقام، بیت، خانه، دار، دولت سرا، سامان، کاشانه، ماوا، مسکن، موطن، نشیمن، وثاق، یورت، مرحله، اهل بیت، زن و فرزندان، مقصد، هدف، اقامتگاه، مسافت بین دواتراق، منزلگاه، منزلگه برابر پارسی : خانه، سرا، فرودگاه، کاشانه، کلبه، گامه

منزل

<hr> مترادف منزلت : شان، درجه، رتبه، مقام، مرتبه، مرتبت، حد، محل، پایگاه، جایگاه، پایه، ارزش، اهمیت، اعتبار، ارج، بها، جاه، شان، قدر، قرب، حرمت، آبرو <hr> برابر پارسی : ارج، پایگاه، والایی، فرمندی، شکوه

مترادف منزلت : شان، درجه، رتبه، مقام، مرتبه، مرتبت، حد، محل، پایگاه، جایگاه، پایه، ارزش، اهمیت، اعتبار، ارج، بها، جاه، شان، قدر، قرب، حرمت، آبرو برابر پارسی : ارج، پایگاه، والایی، فرمندی، شکوه

منزلت

منزلگاه

منزلگه

<hr> مترادف منزه : پاک، پاکیزه، مقدس، مهذب، نظیف، بری، مبرا، پاکدامن، بی آلایش <hr> متضاد منزه : ناپاک، نامنزه <hr> برابر پارسی : پاک

مترادف منزه : پاک، پاکیزه، مقدس، مهذب، نظیف، بری، مبرا، پاکدامن، بی آلایش متضاد منزه : ناپاک، نامنزه برابر پارسی : پاک

منزه

<hr> مترادف منزوی : خلوت نشین، خلوتی، عزلت گزین، گوشه گیر، گوشه نشین، معتزل، معتکف <hr> برابر پارسی : گوشه گیر، گوشه نشین، کناره گیر

مترادف منزوی : خلوت نشین، خلوتی، عزلت گزین، گوشه گیر، گوشه نشین، معتزل، معتکف برابر پارسی : گوشه گیر، گوشه نشین، کناره گیر

منزوی

منساق

<hr> مترادف منسجم : انسجام یافته، باانسجام، ساختاریافته، پیوسته، سیستماتیک، مدون، نظام مند، یک پارچه <hr> متضاد منسجم : غیرمنسجم <hr> برابر پارسی : هماهنگ

مترادف منسجم : انسجام یافته، باانسجام، ساختاریافته، پیوسته، سیستماتیک، مدون، نظام مند، یک پارچه متضاد منسجم : غیرمنسجم برابر پارسی : هماهنگ

منسجم

منسحب

منسد

منسرح

منسلک

منسم

<hr> مترادف منسوب : خویش، قوم، متعلق، منتسب، وابسته، مربوط، پیوسته <hr> متضاد منسوب : غریبه <hr> برابر پارسی : خویش، خویشاوند، پیوسته، وابسته

مترادف منسوب : خویش، قوم، متعلق، منتسب، وابسته، مربوط، پیوسته متضاد منسوب : غریبه برابر پارسی : خویش، خویشاوند، پیوسته، وابسته

منسوب

<hr> مترادف منسوج : بافته، پارچه، نسیج

مترادف منسوج : بافته، پارچه، نسیج

منسوج

<hr> مترادف منسوخ : نسخ، نسخ شده، باطل گردیده، فسخ شده، ازبین رفته، ورافتاده، نامتداول، نارایج، دمده <hr> متضاد منسوخ : رایج، مد

مترادف منسوخ : نسخ، نسخ شده، باطل گردیده، فسخ شده، ازبین رفته، ورافتاده، نامتداول، نارایج، دمده متضاد منسوخ : رایج، مد

منسوخ

منسی

<hr> مترادف منش : خصلت، خلق، خو، خوی، داب، سجیه، سگال، شخصیت، طبع، طبیعت، عادت

مترادف منش : خصلت، خلق، خو، خوی، داب، سجیه، سگال، شخصیت، طبع، طبیعت، عادت

واژه های حرف "م" - فرهنگ عمید