فرهنگ عمید

<hr> مترادف والس : رقص، وشت

والس

واللـه

<hr> برابر پارسی : به خدا

والله

والمیدن

<hr> مترادف واله : بی آرام، حیران، دلباخته، دیوانه، سرگردان، شیدا، شیفته، عاشق، متحیر، مجذوب <hr> برابر پارسی : شیدا، شیفته، سرگشته

مترادف واله : بی آرام، حیران، دلباخته، دیوانه، سرگردان، شیدا، شیفته، عاشق، متحیر، مجذوب برابر پارسی : شیدا، شیفته، سرگشته

واله

والو

<hr> برابر پارسی : چراغ گرمازا

برابر پارسی : چراغ گرمازا

والور

والک

والگونه

<hr> مترادف والی : حاکم، فرماندار، استاندار <hr> برابر پارسی : استاندار

مترادف والی : حاکم، فرماندار، استاندار برابر پارسی : استاندار

والی

والیبال

والیدن

<hr> مترادف وام : استقراض، بدهی، دین، قرض، قرضه، نسیه، رنگ، لون <hr> متضاد وام : طلب

مترادف وام : استقراض، بدهی، دین، قرض، قرضه، نسیه، رنگ، لون متضاد وام : طلب

وام

<hr> مترادف وام خواه : بستانکار، داین، طلبکار <hr> متضاد وام خواه : بدهکار

مترادف وام خواه : بستانکار، داین، طلبکار متضاد وام خواه : بدهکار

وام خواه

واماندن

<hr> مترادف وامانده : ازپاافتاده، خسته، درمانده، کوفته، لنگ، مستاصل

مترادف وامانده : ازپاافتاده، خسته، درمانده، کوفته، لنگ، مستاصل

وامانده

<hr> مترادف واماندگی : خستگی، درماندگی، عقب ماندگی، فرسودگی

مترادف واماندگی : خستگی، درماندگی، عقب ماندگی، فرسودگی

واماندگی

وامدار

وامران

وامپیر

<hr> مترادف وامی : بدهکار، مدیون، مقروض، وامدار <hr> متضاد وامی : بستانکار، طلبکار

مترادف وامی : بدهکار، مدیون، مقروض، وامدار متضاد وامی : بستانکار، طلبکار

وامی

وان

وانشاندن

وانفسا

وانمودن

وانگاه

<hr> مترادف وانگهی : ازاین گذشته، بعلاوه، وانگه

مترادف وانگهی : ازاین گذشته، بعلاوه، وانگه

وانگهی

وانیل

<hr> مترادف واه : آوخ، افسوس، وای، شگفتا، عجب، عجبا

مترادف واه : آوخ، افسوس، وای، شگفتا، عجب، عجبا

واه

<hr> مترادف واهب : بخشنده، سخاوتمند، سخاوت پیشه، سخی، عطاپیشه، کریم، معطی، وهاب

مترادف واهب : بخشنده، سخاوتمند، سخاوت پیشه، سخی، عطاپیشه، کریم، معطی، وهاب

واهب

واهب الصور

واهب العطایا

واهلیدن

<hr> مترادف واهمه : اضطراب، باک، بیم، ترس، تشویش، خوف، رعب، محابا، وحشت، هراس <hr> برابر پارسی : ترس، بیم، هراس، نگرانی

مترادف واهمه : اضطراب، باک، بیم، ترس، تشویش، خوف، رعب، محابا، وحشت، هراس برابر پارسی : ترس، بیم، هراس، نگرانی

واهمه

<hr> مترادف واهی : بی اساس، بیهوده، پوچ، خیالی، سست، ضعیف، فرضی، موهوم <hr> متضاد واهی : حقیقی، واقعی <hr> برابر پارسی : سست، بی بنیاد، پوچ

مترادف واهی : بی اساس، بیهوده، پوچ، خیالی، سست، ضعیف، فرضی، موهوم متضاد واهی : حقیقی، واقعی برابر پارسی : سست، بی بنیاد، پوچ

واهی

واو

<hr> مترادف واویلا : افسوس، دریغا، وااسفا، واحسرتا، هیهات <hr> برابر پارسی : شیون کنان

مترادف واویلا : افسوس، دریغا، وااسفا، واحسرتا، هیهات برابر پارسی : شیون کنان

واویلا

واپرداختن

واپرسیدن

<hr> مترادف واپس : استرداد، اعاده، بازپس، رد، عودت، معاودت، بعداز، دنبال

مترادف واپس : استرداد، اعاده، بازپس، رد، عودت، معاودت، بعداز، دنبال

واپس

<hr> مترادف واپسین : آخر، آخرین، بازپسین، فرجام، متاخر، نهایی <hr> متضاد واپسین : آغازین

مترادف واپسین : آخر، آخرین، بازپسین، فرجام، متاخر، نهایی متضاد واپسین : آغازین

واپسین

واچیدن

واژ

<hr> مترادف واژه : کلمه، لغت، لفظ

مترادف واژه : کلمه، لغت، لفظ

واژه

واژون

<hr> مترادف واژگون : پرت، چپه، سرازیر، سرنگون، معکوس، منقلب، نگون، نگونسار، وارون

مترادف واژگون : پرت، چپه، سرازیر، سرنگون، معکوس، منقلب، نگون، نگونسار، وارون

واژه های حرف "و" - فرهنگ عمید