فرهنگ عمید

پایچه

پایک

پایکار

<hr> مترادف پایکوبی : ترقص، دست افشانی، رقاصی، رقص، وشت

مترادف پایکوبی : ترقص، دست افشانی، رقاصی، رقص، وشت

پایکوبی

<hr> مترادف پایگاه : رتبه، مرتبت، مقام، مکانت، منزلت، منصب، مرکز، مقر، جایگاه، جا، محل، پیشگاه، تخت، مسند، اندازه

مترادف پایگاه : رتبه، مرتبت، مقام، مکانت، منزلت، منصب، مرکز، مقر، جایگاه، جا، محل، پیشگاه، تخت، مسند، اندازه

پایگاه

<hr> مترادف پاییدن : حراست، مراقبت، مواظبت، دیدزدن، مراقب بودن، مواظب بودن، دوام داشتن، ماندن، توجه کردن، مترصدبودن

مترادف پاییدن : حراست، مراقبت، مواظبت، دیدزدن، مراقب بودن، مواظب بودن، دوام داشتن، ماندن، توجه کردن، مترصدبودن

پاییدن

<hr> مترادف پاییز : برگریزان، خریف، خزان، مهرگان

مترادف پاییز : برگریزان، خریف، خزان، مهرگان

پاییز

پاییزه

پاییزی

<hr> مترادف پایین : پست، تحت، تحتانی، دامنه، دون، زیر، زیرین، فرود، فرودین، قعر، مادون، نازل <hr> متضاد پایین : بالا، فراز

مترادف پایین : پست، تحت، تحتانی، دامنه، دون، زیر، زیرین، فرود، فرودین، قعر، مادون، نازل متضاد پایین : بالا، فراز

پایین

پایین تنه

پت

پت آلود

پت الود

پت و پهن

پت پت

پتاره

پتاس

<hr> برابر پارسی : شَخارک

پتاسیم

<hr> برابر پارسی : کاراک

پتانسیل

پتت

پتر

پتروشیمی

پتفوز

<hr> مترادف پته : پروانه، جواز، بلیط

مترادف پته : پروانه، جواز، بلیط

پته

پتو

پتواز

<hr> مترادف پتک : پک، چکش، مطرقه

مترادف پتک : پک، چکش، مطرقه

پتک

پتک دار

پتکدار

پتگر

<hr> مترادف پتی : برهنه، عریان، عور، لخت، آشکار، واضح، تهی، خالی <hr> متضاد پتی : پوشیده، مستور

مترادف پتی : برهنه، عریان، عور، لخت، آشکار، واضح، تهی، خالی متضاد پتی : پوشیده، مستور

پتی

پتیار

<hr> مترادف پتیاره : اهریمن صفت، دیوخو، دیوسیرت، بدکاره، سلیطه، لکاته، پاردم ساییده، زشت، مهیب، آفت، بلا، مصیبت، دشمنی، ضدیت، عداوت، عناد

مترادف پتیاره : اهریمن صفت، دیوخو، دیوسیرت، بدکاره، سلیطه، لکاته، پاردم ساییده، زشت، مهیب، آفت، بلا، مصیبت، دشمنی، ضدیت، عداوت، عناد

پتیاره

پتیارک

پتیالین

پتیره

پتیله

پخ

پخ پخ

<hr> مترادف پخت : آشپزی، طباخی، طبخ

مترادف پخت : آشپزی، طباخی، طبخ

پخت

پخت و پز

پخت وپز

پختن

پختنی

<hr> مترادف پخته : مطبوخ، آزموده، حاذق، کارآمد، مجرب، مدبر، آماده، تمام، رسا، کامل، رسیده، منضوج <hr> متضاد پخته : خام

مترادف پخته : مطبوخ، آزموده، حاذق، کارآمد، مجرب، مدبر، آماده، تمام، رسا، کامل، رسیده، منضوج متضاد پخته : خام

واژه های حرف "پ" - فرهنگ عمید