فرهنگ عمید

پیچاپیچ

پیچاک

پیچایی

<hr> مترادف پیچش : انحراف، پیج، خم، خمیدگی، کجی، گردش، ابهام، پیچیدگی، تعقید، غموض، دل پیچه، شکم روش، انعکاس، پژواک، طنین، تحریر

مترادف پیچش : انحراف، پیج، خم، خمیدگی، کجی، گردش، ابهام، پیچیدگی، تعقید، غموض، دل پیچه، شکم روش، انعکاس، پژواک، طنین، تحریر

پیچش

پیچنده

پیچندگی

<hr> مترادف پیچه : برقع، حجاب، روبند، نقاب، زلف، گیسو، مرغول، پیشانی

مترادف پیچه : برقع، حجاب، روبند، نقاب، زلف، گیسو، مرغول، پیشانی

پیچه

پیچپا

پیچک

پیچکیان

پیچی ئیل

پیچی ها

پیچیدن

<hr> مترادف پیچیده : بغرنج، درهم، سخت، غامض، مبهم، مشکل، معضل، معقد، مغلق، انبوه، تابدار، شکن برشکن، مجعد، مطوی، ملفوف <hr> متضاد پیچیده : آسان، سهل

مترادف پیچیده : بغرنج، درهم، سخت، غامض، مبهم، مشکل، معضل، معقد، مغلق، انبوه، تابدار، شکن برشکن، مجعد، مطوی، ملفوف متضاد پیچیده : آسان، سهل

پیچیده

پیچیده چشم

<hr> مترادف پیچیدگی : ابهام، اشکال، پیچش، تعقید، دشواری، غموض

مترادف پیچیدگی : ابهام، اشکال، پیچش، تعقید، دشواری، غموض

پیچیدگی

<hr> مترادف پیژاما : پیژامه، تنبان، زیرجامه، سروال <hr> متضاد پیژاما : پیرهن <hr> برابر پارسی : پای جامه

مترادف پیژاما : پیژامه، تنبان، زیرجامه، سروال متضاد پیژاما : پیرهن برابر پارسی : پای جامه

پیژاما

<hr> مترادف پیک : برید، پستچی، چاپار، رسول، فرستاده، قاصد، نامه رسان، نامه آور

مترادف پیک : برید، پستچی، چاپار، رسول، فرستاده، قاصد، نامه رسان، نامه آور

پیک

<hr> مترادف پیک نیک : تفریح، تفرج، گردش، گشت، هواخوری <hr> برابر پارسی : توشی، دانگانه، دانگی

مترادف پیک نیک : تفریح، تفرج، گردش، گشت، هواخوری برابر پارسی : توشی، دانگانه، دانگی

پیک نیک

<hr> مترادف پیکار : آرزم، پرخاش، جدال، جنگ، رزم، ستیز، کارزار، گیرودار، محاربه، مخاصمه، مواقعه، نبرد، هنگامه <hr> متضاد پیکار : صلح، آرامش

مترادف پیکار : آرزم، پرخاش، جدال، جنگ، رزم، ستیز، کارزار، گیرودار، محاربه، مخاصمه، مواقعه، نبرد، هنگامه متضاد پیکار : صلح، آرامش

پیکار

<hr> مترادف پیکارجو : جنگجو، دلاور، ستیزه جو، ستیزه گر، محارب، منازع، نبردآزما <hr> متضاد پیکارجو : صلحجو

مترادف پیکارجو : جنگجو، دلاور، ستیزه جو، ستیزه گر، محارب، منازع، نبردآزما متضاد پیکارجو : صلحجو

پیکارجو

پیکارخر

پیکارخواه

پیکارساز

پیکارسان

پیکارپرست

پیکارکرد

پیکارکش

پیکارگاه

<hr> مترادف پیکارگر : جنگجو، رزمنده، ستیزه جو، مبارز، محارب <hr> متضاد پیکارگر : مصلح، صلح طلب

مترادف پیکارگر : جنگجو، رزمنده، ستیزه جو، مبارز، محارب متضاد پیکارگر : مصلح، صلح طلب

پیکارگر

<hr> مترادف پیکان : تیر، خدنگ، سهم

مترادف پیکان : تیر، خدنگ، سهم

پیکان

پیکان گر

پیکانه

پیکانی

پیکاپ

<hr> مترادف پیکر : اندام، بدنه، تن، جثه، جسد، جسم، کالبد، هیکل، ریخت، صورت، هیات، تصویر، نقش، نگاره، پیکره، تندیس، مجسمه، رقم، پرچم، درفش، رایت، علم، لوا

مترادف پیکر : اندام، بدنه، تن، جثه، جسد، جسم، کالبد، هیکل، ریخت، صورت، هیات، تصویر، نقش، نگاره، پیکره، تندیس، مجسمه، رقم، پرچم، درفش، رایت، علم، لوا

پیکر

پیکر ارا

پیکر تراش

پیکر تراشی

پیکرآرا

پیکرتراش

پیکرتراشی

پیکرد

پیکرشناس

پیکرنما

پیکرنگار

<hr> مترادف پیکره : تندیس، مجسمه، بدنه، اساس، زمینه، شالوده، ترتیب، نسق، نظم

مترادف پیکره : تندیس، مجسمه، بدنه، اساس، زمینه، شالوده، ترتیب، نسق، نظم

واژه های حرف "پ" - فرهنگ عمید