فرهنگ عمید

چلب

چلبله

چلبی

<hr> مترادف چلتوک : شالی، شلتوک، برنج پوست نگرفته

مترادف چلتوک : شالی، شلتوک، برنج پوست نگرفته

چلتوک

چلر

چلش

چلغوز

چلغوزه

چلفتی

چلم

چلمله

<hr> مترادف چلنگر : آهنگر، زنجیرساز، نعل ساز، نعل بند، قفل ساز

مترادف چلنگر : آهنگر، زنجیرساز، نعل ساز، نعل بند، قفل ساز

چلنگر

<hr> مترادف چله : اربعین، چهلم، ریاضت چهل روزه، چله نشینی، سردترین چهل روززمستان، گرم ترین چهل روز تابستان، تار، زه کمان، وتر، زه، اعتکاف، عزلت، زاویه، زاویه ریاضت، اوج گرما، چهل روز نخست تابستان اوج سر

مترادف چله : اربعین، چهلم، ریاضت چهل روزه، چله نشینی، سردترین چهل روززمستان، گرم ترین چهل روز تابستان، تار، زه کمان، وتر، زه، اعتکاف، عزلت، زاویه، زاویه ریاضت، اوج گرما، چهل روز نخست تابستان اوج سر

چله

چله بری

<hr> مترادف چله نشین : گوشه گیر، معتکف، معتزل، منزوی، ریاضت کش، چله دار

مترادف چله نشین : گوشه گیر، معتکف، معتزل، منزوی، ریاضت کش، چله دار

چله نشین

<hr> مترادف چلو : برنج پخته

چلو

چلوار

چلوخورش

چلونک

چلوکباب

چلپ

<hr> مترادف چلپاسه : باشو، سوسمار کوچک، مارمولک، کلپاسه

مترادف چلپاسه : باشو، سوسمار کوچک، مارمولک، کلپاسه

چلپاسه

چلپک

<hr> مترادف چلچراغ : جار، چراغ، چراغ آویز، چراغدان، قندیل، لوستر

مترادف چلچراغ : جار، چراغ، چراغ آویز، چراغدان، قندیل، لوستر

چلچراغ

<hr> مترادف چلچله : پرستو، غلیواج، خطاف، زغن، لاک پشت، سنگ شت

مترادف چلچله : پرستو، غلیواج، خطاف، زغن، لاک پشت، سنگ شت

چلچله

<hr> مترادف چلچلی : هوس بازی، هوس رانی، خوش گذرانی، بلهوسی

مترادف چلچلی : هوس بازی، هوس رانی، خوش گذرانی، بلهوسی

چلچلی

چلک

<hr> مترادف چلیدن : روان بودن، خریدارداشتن، رونق داشتن، رونق بخشیدن، سزاوارگشتن، لایق بودن، فشرده شدن، رمیدن، جنبیدن

مترادف چلیدن : روان بودن، خریدارداشتن، رونق داشتن، رونق بخشیدن، سزاوارگشتن، لایق بودن، فشرده شدن، رمیدن، جنبیدن

چلیدن

چلیده

چلیم

چلینگر

<hr> مترادف چلیپا : خاج، دار، صلیب

مترادف چلیپا : خاج، دار، صلیب

چلیپا

چلیپائیان

چلیپاوش

<hr> مترادف چلیک : بشکه، حلب، ظرف استوانه ای چوبی

مترادف چلیک : بشکه، حلب، ظرف استوانه ای چوبی

چلیک

<hr> مترادف چم : خرام، نازخرام، راه، روش، شیوه، طرز، قلق، لم، فوت وفن، شگرد، رگ خواب، نقطه ضعف، سبب، جهت، دلیل، انگیزه، علت، داب، عادت، بزه، تقصیر، جرم، گناه، سینه، صدر، آراسته، آماده، اندوخته، فراهم، رونق، رواج، شرح

مترادف چم : خرام، نازخرام، راه، روش، شیوه، طرز، قلق، لم، فوت وفن، شگرد، رگ خواب، نقطه ضعف، سبب، جهت، دلیل، انگیزه، علت، داب، عادت، بزه، تقصیر، جرم، گناه، سینه، صدر، آراسته، آماده، اندوخته، فراهم، رونق، رواج، شرح

چم

چم چم

<hr> مترادف چماق : چوب دست، چوب دستی، تاباق، شش پر، عمود، گرز <hr> برابر پارسی : گرز

مترادف چماق : چوب دست، چوب دستی، تاباق، شش پر، عمود، گرز برابر پارسی : گرز

چماق

<hr> مترادف چمان : خرامان، خرامنده، نازخرام، راهوار، پیمانه شراب، چمانه

مترادف چمان : خرامان، خرامنده، نازخرام، راهوار، پیمانه شراب، چمانه

چمان

چماندن

<hr> مترادف چمانه : پیاله شراب، پیمانه شراب، جام صراحی

مترادف چمانه : پیاله شراب، پیمانه شراب، جام صراحی

چمانه

<hr> مترادف چمانی : ساقی

چمانی

چمانیدن

<hr> مترادف چمباتمه : چمبک، چندک، چک <hr> برابر پارسی : چمبک، چندک، دوزانو نشینی

مترادف چمباتمه : چمبک، چندک، چک برابر پارسی : چمبک، چندک، دوزانو نشینی

واژه های حرف "چ" - فرهنگ عمید