فرهنگ عمید

کم کار

کم کاری

کم کاسه

کم کاسگی

<hr> مترادف کم کم : اندک اندک، بتدریج، رفته رفته، متدرجاً

مترادف کم کم : اندک اندک، بتدریج، رفته رفته، متدرجاً

کم کم

<hr> مترادف کما : اغما، بی حسی، بیهوشی، غش <hr> برابر پارسی : ژرفخواب

مترادف کما : اغما، بی حسی، بیهوشی، غش برابر پارسی : ژرفخواب

کما

<hr> برابر پارسی : همچنان، همچون پیش | مانند گذشته

برابر پارسی : همچنان، همچون پیش | مانند گذشته

کما فی السابق

کمابیش

کماج

کماج دان

کماجدان

کمادریوس

کماس

کماسه

کماسه گر

کماسه گری

کماسی

کماشیر

کمافی السابق

<hr> مترادف کمال : استغنا، بلوغ، پختگی، رسایی، رشد، بینش، حکمت، فضل، فضیلت، معرفت، آداب دانی، اعلی درجه، تام، تمام، تمامیت <hr> برابر پارسی : فرهیختگی، والایی، فرازمندی، کهتری

مترادف کمال : استغنا، بلوغ، پختگی، رسایی، رشد، بینش، حکمت، فضل، فضیلت، معرفت، آداب دانی، اعلی درجه، تام، تمام، تمامیت برابر پارسی : فرهیختگی، والایی، فرازمندی، کهتری

کمال

کماله

<hr> مترادف کمان : شیز، قوس، کمانه، گوژ، وتر

مترادف کمان : شیز، قوس، کمانه، گوژ، وتر

کمان

کمان ابرو

کمان دار

کمان دان

کمان مهره

کمان چوله

<hr> مترادف کمان کش : کماندار، کمانگر، کمانگیر

مترادف کمان کش : کماندار، کمانگر، کمانگیر

کمان کش

کمان گر

کمان گروهه

کمان گوشه

کمان گیر

<hr> مترادف کماندار : کمانکش، کمانگر، کمانگیر، ناوک انداز

مترادف کماندار : کمانکش، کمانگر، کمانگیر، ناوک انداز

کماندار

کماندان

<hr> برابر پارسی : تکاور، یل

برابر پارسی : تکاور، یل

کماندو

<hr> مترادف کمانه : انحنا، قوس، کمان، تیرگشت

مترادف کمانه : انحنا، قوس، کمان، تیرگشت

کمانه

کمانور

کمانچه

کمانچه زن

کمانگیر

کماهه

کماهوحقه

کماهی

<hr> برابر پارسی : همچنان، چنانکه بود، چنان که هست

برابر پارسی : همچنان، چنانکه بود، چنان که هست

کماکان

کمایلیق

کماینبغی

کمبزه

<hr> مترادف کمبود : افت، فقدان، قلت، کمی، محدودیت، نقص <hr> متضاد کمبود : بس بود

مترادف کمبود : افت، فقدان، قلت، کمی، محدودیت، نقص متضاد کمبود : بس بود

واژه های حرف "ک" - فرهنگ عمید