فرهنگ عمید

گرمادرمانی

گرمازده

گرمازدگی

گرماسنج

گرماوه

<hr> مترادف گرماگرم : اوج، بحبوحه

مترادف گرماگرم : اوج، بحبوحه

گرماگرم

گرمب

گرمبا گرمب

گرمخانه

<hr> مترادف گرمسیر : قشلاق <hr> متضاد گرمسیر : سردسیر

مترادف گرمسیر : قشلاق متضاد گرمسیر : سردسیر

گرمسیر

گرمک

گرمگاه

گرمگاهان

<hr> مترادف گرمی : حرارت، دم، دما، گرما، تندی، حدت، شدت، عتاب <hr> متضاد گرمی : برودت، سردی

مترادف گرمی : حرارت، دم، دما، گرما، تندی، حدت، شدت، عتاب متضاد گرمی : برودت، سردی

گرمی

گرمیخ

گرنج

گرنج بشیر

گرنجار

<hr> مترادف گره : بند، عقد، عقده، جعد، چین، شکن، شکنج، قید، لکنت، دشپیل، مفصل، قفل، پیوندگاه، اشکال، مشکل

مترادف گره : بند، عقد، عقده، جعد، چین، شکن، شکنج، قید، لکنت، دشپیل، مفصل، قفل، پیوندگاه، اشکال، مشکل

گره

گره بر

گره بسته

گره بند

گره خورده

گره پیشانی

<hr> مترادف گره گشا : حلال، مشکل گشا

مترادف گره گشا : حلال، مشکل گشا

گره گشا

گره گشایی

گرهه

<hr> مترادف گرو : رهن، شالهنگ، داو، شرط

مترادف گرو : رهن، شالهنگ، داو، شرط

گرو

گروش

<hr> مترادف گرونده : متمایل، مؤمن، معتقد

مترادف گرونده : متمایل، مؤمن، معتقد

گرونده

<hr> مترادف گروه : امت، جماعت، طایفه، طبقه، قبیله، جمع، جمعیت، جمهور، باند، توده، فرقه، جوخه، دسته، رده، رسته، فوج، عده، انجمن، جرگه، حلقه، زمره، سلک، ملا، سنخ، قشر، تیم، مجتمع، قافله، بخش، دپارتمان <hr> متضاد گروه : فرد

مترادف گروه : امت، جماعت، طایفه، طبقه، قبیله، جمع، جمعیت، جمهور، باند، توده، فرقه، جوخه، دسته، رده، رسته، فوج، عده، انجمن، جرگه، حلقه، زمره، سلک، ملا، سنخ، قشر، تیم، مجتمع، قافله، بخش، دپارتمان متضاد گروه : فرد

واژه های حرف "گ" - فرهنگ عمید