گویش مازنی

بدزدیین

بدسر

بدفیس

بدل کائده

بدل – کائده

بدله کانده

بدمج

بدمسن

بدمیین

<hr> مترادف بدن : پیکر، تنه، تن، جثه، کالبد، بدنه، جسم، جسد، لاش، لاشه <hr> متضاد بدن : روح، روان <hr> برابر پارسی : تن، اندام، پیکر، تنه، کالبد

مترادف بدن : پیکر، تنه، تن، جثه، کالبد، بدنه، جسم، جسد، لاش، لاشه متضاد بدن : روح، روان برابر پارسی : تن، اندام، پیکر، تنه، کالبد

بدن

بده رت

بده – رت

<hr> مترادف بدو : آغاز، ابتدا، اوان، اول، شروع، عنفوان، مقدمه، نخست | فعال، پرتلاش، تلاشگر، زحمت کش <hr> متضاد بدو : پایان، خاتمه، ختم | تن آسا، تنبل <hr> برابر پارسی : آغاز

مترادف بدو : آغاز، ابتدا، اوان، اول، شروع، عنفوان، مقدمه، نخست | فعال، پرتلاش، تلاشگر، زحمت کش متضاد بدو : پایان، خاتمه، ختم | تن آسا، تنبل برابر پارسی : آغاز

بدو

بدوتن

بدوج

بدوش

بدوشتن

<hr> مترادف بدون : بری، بلا، بی، عاری <hr> متضاد بدون : با

مترادف بدون : بری، بلا، بی، عاری متضاد بدون : با

بدون

بدونستن

بدپله

بدچش

<hr> مترادف بدچشم : چشم ناپاک، شهوتناک، هوسباز، هوسناک، هیز ، نامحرم ، چشم شور، شورچشم، شوم چشم، بدنظر، حسود، شکین، شوم، نحس <hr> متضاد بدچشم : چشم پاک، محرم

مترادف بدچشم : چشم ناپاک، شهوتناک، هوسباز، هوسناک، هیز ، نامحرم ، چشم شور، شورچشم، شوم چشم، بدنظر، حسود، شکین، شوم، نحس متضاد بدچشم : چشم پاک، محرم

بدچشم

بدکان

بدکانیین

بدکندیین

بدکنسن

<hr> مترادف بدی : زشتی، سیئه، شناعت، فساد، قباحت، قبح، معرت <hr> متضاد بدی : خوبی، نیکی، حسنه

مترادف بدی : زشتی، سیئه، شناعت، فساد، قباحت، قبح، معرت متضاد بدی : خوبی، نیکی، حسنه

بدی

بدی بشناسیه

بدیع خیل

بدیین

بذگئر

<hr> مترادف بر : احسان، خوبی، نیکوکاری، نیکی، نیکویی ، صدق، صلاح، طاعت، بخشش، عطیه | الکن، زبان پریش | بیابان، خشکی، دشت، زمین، فلات، قاره، هامون | آغوش، بغل، پستان، پهلو، سینه، تن، کنار، بار، ثمر، ثمره، محصول، میوه، بلندی، فراز، بالا، برفراز، روی، صدر، به، ضلع، سود، فایده، نفع، علیه ، بالا ، طرف، سوی، پیش، جلو | زیاد، بسیار، متعدد، گروه، دسته، عالم | قاطی، مخلوط <hr> متضاد بر : سیئه | بحر، دریا، یم | له، پایین

مترادف بر : احسان، خوبی، نیکوکاری، نیکی، نیکویی ، صدق، صلاح، طاعت، بخشش، عطیه | الکن، زبان پریش | بیابان، خشکی، دشت، زمین، فلات، قاره، هامون | آغوش، بغل، پستان، پهلو، سینه، تن، کنار، بار، ثمر، ثمره، محصول، میوه، بلندی، فراز، بالا، برفراز، روی، صدر، به، ضلع، سود، فایده، نفع، علیه ، بالا ، طرف، سوی، پ

بر

بر آموئن

بر اموئن

بر بند

بر بندچو

بر بیاردن

بر دگردستن

بر دگردیین

<hr> مترادف برا : ، جدی، قاطع، کارآ، کارآمد <hr> متضاد برا : کند، ناکارآمد

مترادف برا : ، جدی، قاطع، کارآ، کارآمد متضاد برا : کند، ناکارآمد

برا

برا سر

<hr> مترادف برابر : جلو، روبه رو، رویارو، مقابل، مواجه نزد، کفو، متساوی، مساوی، مستوی، هم پایه، معادل، هم ارز، همتا، همسان، همسر، هم سنگ، یکسان، علی السویه، موافق، طبق <hr> متضاد برابر : نابرابر

مترادف برابر : جلو، روبه رو، رویارو، مقابل، مواجه نزد، کفو، متساوی، مساوی، مستوی، هم پایه، معادل، هم ارز، همتا، همسان، همسر، هم سنگ، یکسان، علی السویه، موافق، طبق متضاد برابر : نابرابر

برابر

برابر جن

برابر ده

برابر زا

<hr> مترادف برابری : تساوی، عدالت، مساوات، معادله، همتایی، همسانی، هم سنگی، هم وزنی، تطابق، مطابقت، تعادل <hr> متضاد برابری : نابرابری

مترادف برابری : تساوی، عدالت، مساوات، معادله، همتایی، همسانی، هم سنگی، هم وزنی، تطابق، مطابقت، تعادل متضاد برابری : نابرابری

برابری

<hr> مترادف برات : سند پرداخت، حواله، حواله پرداخت، بخشش، عطیه

مترادف برات : سند پرداخت، حواله، حواله پرداخت، بخشش، عطیه

واژه های حرف "ب" - گویش مازنی