گویش مازنی

برجی اسق

برجی برجی

برجی تیکا

برجی خل

برجی سمبال

برجی سک

برجی وره

برجی کلند

برجی کلوم

برجی – برجی

برجی – وره

برجی – کلوم

برجی –سک

برخبده

برختن

<hr> مترادف برد : برودت، سرما، سوز ، پرنیان، حجر، سنگ | سود، نفع، تیررس، پیروزی، ظفر ، پارچه کتانی <hr> متضاد برد : حر، کلوخ | باخت

مترادف برد : برودت، سرما، سوز ، پرنیان، حجر، سنگ | سود، نفع، تیررس، پیروزی، ظفر ، پارچه کتانی متضاد برد : حر، کلوخ | باخت

برد

برد گرد

بردتن

بردم

<hr> مترادف بردن : جا به جا کردن، حمل کردن، منتقل کردن، حرکت دادن ، سود بردن، نفع کردن ، برد کردن، برنده شدن، پیروز شدن، پیش افتادن، شکست دادن ، بر داشتن، پاک کردن، زدودن، ستردن، مستلزم بودن <hr> متضاد بردن : آوردن، ضرر کردن، زیان کردن، باختن، شکست خوردن

مترادف بردن : جا به جا کردن، حمل کردن، منتقل کردن، حرکت دادن ، سود بردن، نفع کردن ، برد کردن، برنده شدن، پیروز شدن، پیش افتادن، شکست دادن ، بر داشتن، پاک کردن، زدودن، ستردن، مستلزم بودن متضاد بردن : آوردن، ضرر کردن، زیان کردن، باختن، شکست خوردن

بردن

بردن بموئن

<hr> مترادف برده : اسیر، بنده، خادم، زرخرید، عبد، عبید، غلام، کنیز، مملوک ، مطیع، گوش به فرمان، هواخواه افراطی <hr> متضاد برده : آزاد، حر

مترادف برده : اسیر، بنده، خادم، زرخرید، عبد، عبید، غلام، کنیز، مملوک ، مطیع، گوش به فرمان، هواخواه افراطی متضاد برده : آزاد، حر

برده

بردون

بردگرسن

بردگشتن

بردین

برر

برر زا

بررر

بررزن

برری

<hr> مترادف برز : بالا، قد، قامت، تنه، ساقه، ارتفاع، بلندی، پشته، بزرگی، جلال، شکوه، عظمت، زیبایی | بذر، تخم، دانه، زراعت، کاشت، کشاورزی، کشت

مترادف برز : بالا، قد، قامت، تنه، ساقه، ارتفاع، بلندی، پشته، بزرگی، جلال، شکوه، عظمت، زیبایی | بذر، تخم، دانه، زراعت، کاشت، کشاورزی، کشت

برز

برز برز

<hr> مترادف برزخ : درهم، دلخور، دمغ، گرفته، بور، ناخرسند، ناخشنود، ناراضی، حایل، حاجز، فاصله، اعراف، عالم بالا، عالم مثال

مترادف برزخ : درهم، دلخور، دمغ، گرفته، بور، ناخرسند، ناخشنود، ناراضی، حایل، حاجز، فاصله، اعراف، عالم بالا، عالم مثال

برزخ

برزسن

برزلی

<hr> مترادف برزنگی : سیاه زنگی، سیاه پوست، کاکا سیاه

مترادف برزنگی : سیاه زنگی، سیاه پوست، کاکا سیاه

برزنگی

برزنیه

برزو

<hr> مترادف برزگر : حارث، دهقان، رعیت، زارع، کشاورز، کشتگر <hr> متضاد برزگر : ارباب

مترادف برزگر : حارث، دهقان، رعیت، زارع، کشاورز، کشتگر متضاد برزگر : ارباب

واژه های حرف "ب" - گویش مازنی