نقل قول ها

<hr> مترادف تسامح : اهمال، تساهل، تغافل، سهل انگاری، غفلت، فروگذاری، مدارا، مسامحه، مماطله ، سختگیری، مدارا کردن، تساهل نمودن، فروگذار کردن، نرمی کردن، آسان گرفتن <hr> متضاد تسامح : جدیت، سخت کوشی <hr> برابر پارسی : آسان گرفتن، رواداری، کم گرفتن، کوتاهی

مترادف تسامح : اهمال، تساهل، تغافل، سهل انگاری، غفلت، فروگذاری، مدارا، مسامحه، مماطله ، سختگیری، مدارا کردن، تساهل نمودن، فروگذار کردن، نرمی کردن، آسان گرفتن متضاد تسامح : جدیت، سخت کوشی برابر پارسی : آسان گرفتن، رواداری، کم گرفتن، کوتاهی

تسامح

تسلی بخشی های فلسفه

<hr> برابر پارسی : برابر کردن، یکسان سازی

برابر پارسی : برابر کردن، یکسان سازی

تسویه حساب

تشریفات مذهبی

<hr> مترادف تشنگی : عطش، نهل ، آرزومندی، اشتیاق <hr> متضاد تشنگی : گرسنگی، مجاعه، جوع

مترادف تشنگی : عطش، نهل ، آرزومندی، اشتیاق متضاد تشنگی : گرسنگی، مجاعه، جوع

تشنگی

<hr> مترادف تصادف : برخورد، تلاقی، ملاقات، تصادم، اتفاق، پیشامد، حادثه، سانحه <hr> برابر پارسی : برخورد، بهم خوردن، پیشامد، رخداد، رویداد

مترادف تصادف : برخورد، تلاقی، ملاقات، تصادم، اتفاق، پیشامد، حادثه، سانحه برابر پارسی : برخورد، بهم خوردن، پیشامد، رخداد، رویداد

تصادف

تصادف رانندگی

تصمیم گیری

<hr> مترادف تصوف : سلوک، عرفان، پشمینه پوشی، درویشی، صوفیگری، قلندری، حکمت، طریقت <hr> برابر پارسی : درویشی، پشمینه پوشی

مترادف تصوف : سلوک، عرفان، پشمینه پوشی، درویشی، صوفیگری، قلندری، حکمت، طریقت برابر پارسی : درویشی، پشمینه پوشی

تصوف

تظاهرات 1396 ایران

تعریف هنر

<hr> مترادف تعزیه : روضه، روضه خوانی، سوگواری، عزاداری، ماتم داری، مرثیه، نوحه سرایی، سوگواری کردن، عزاداری کردن، نوحه سرایی کردن، شبیه خوانی، نمایش مذهبی <hr> برابر پارسی : شیون، سوگواری، سوگیاد

مترادف تعزیه : روضه، روضه خوانی، سوگواری، عزاداری، ماتم داری، مرثیه، نوحه سرایی، سوگواری کردن، عزاداری کردن، نوحه سرایی کردن، شبیه خوانی، نمایش مذهبی برابر پارسی : شیون، سوگواری، سوگیاد

تعزیه

<hr> مترادف تعصب : خشک اندیشی، حمیت، غیرت، سخت گیری، عصیبت، جانب داری، طرف داری، هواداری افراطی، جانب داری کردن، حمایت کردن <hr> برابر پارسی : پافشاری بیخردانه، پی ورزی، خشک اندیشی، ستیهندگی، کورباوری

مترادف تعصب : خشک اندیشی، حمیت، غیرت، سخت گیری، عصیبت، جانب داری، طرف داری، هواداری افراطی، جانب داری کردن، حمایت کردن برابر پارسی : پافشاری بیخردانه، پی ورزی، خشک اندیشی، ستیهندگی، کورباوری

تعصب

تعطیلات بهاری

تعطیلات رمی

<hr> مترادف تعقیب : پی گیری، پیرو، تعاقب، دنباله روی، دنباله گیری، دنبال کردن، پی گرفتن <hr> برابر پارسی : پیگرد، دنبال کردن، پیگیری، پی جویی، پی گیری، دنبال

مترادف تعقیب : پی گیری، پیرو، تعاقب، دنباله روی، دنباله گیری، دنبال کردن، پی گرفتن برابر پارسی : پیگرد، دنبال کردن، پیگیری، پی جویی، پی گیری، دنبال

تعقیب

تعقیب گوسفند وحشی

<hr> مترادف تعهد : پذیرفتاری، پیمان، تضمین، تقبل، ضمان، عهده داری، ضمانت، عهده، کفالت، میانجیگری، به عهده گرفتن، عهده دارشدن، پیمان بستن، عهدبستن <hr> برابر پارسی : پیمان، به گردن گرفتن، پایبندی، پذیرش

مترادف تعهد : پذیرفتاری، پیمان، تضمین، تقبل، ضمان، عهده داری، ضمانت، عهده، کفالت، میانجیگری، به عهده گرفتن، عهده دارشدن، پیمان بستن، عهدبستن برابر پارسی : پیمان، به گردن گرفتن، پایبندی، پذیرش

تعهد

<hr> مترادف تغار : تشت، لاوک

مترادف تغار : تشت، لاوک

تغار

تغییر در زمان تولد

تغییر چهره

<hr> مترادف تغییر کردن : دگرگون شدن، متفاوت شدن، عوض شدن، متحول شدن، تحول یافتن، مبدل شدن <hr> برابر پارسی : دگرگون شدن، دگریدن، دگریده

مترادف تغییر کردن : دگرگون شدن، متفاوت شدن، عوض شدن، متحول شدن، تحول یافتن، مبدل شدن برابر پارسی : دگرگون شدن، دگریدن، دگریده

تغییر کردن

تفلیس

<hr> مترادف تفنگدار : بندق دار، تفنگچی، تفنگی

مترادف تفنگدار : بندق دار، تفنگچی، تفنگی

تفنگدار

<hr> مترادف تقاطع : برخورد، تلاقی، چهارراه، یکدیگر را قطع کردن، برخورد کردن <hr> متضاد تقاطع : تباعد <hr> برابر پارسی : برخورد، برشگاه، چهار راه

مترادف تقاطع : برخورد، تلاقی، چهارراه، یکدیگر را قطع کردن، برخورد کردن متضاد تقاطع : تباعد برابر پارسی : برخورد، برشگاه، چهار راه

تقاطع

<hr> مترادف تقدیر : سرنوشت، قدر، قضا، مشیت الهی، مقدر ، امتنان، تشویق، سپاسگزاری، ستایش، قدردانی ، قسمت، نصیب، طالع، بخت، مرگ، اجل، عاقبت کار، فرجام <hr> متضاد تقدیر : تفویض، توبیخ <hr> برابر پارسی : ارج نهی، ارج گذاری، سپاس، ستودن، سرنوشت

مترادف تقدیر : سرنوشت، قدر، قضا، مشیت الهی، مقدر ، امتنان، تشویق، سپاسگزاری، ستایش، قدردانی ، قسمت، نصیب، طالع، بخت، مرگ، اجل، عاقبت کار، فرجام متضاد تقدیر : تفویض، توبیخ برابر پارسی : ارج نهی، ارج گذاری، سپاس، ستودن، سرنوشت

تقدیر

تقدیم به رم با عشق

تقریبا مشهور

<hr> مترادف تقلید : ادا، مقلدی، مقلدگری، پیروی، دنباله روی، پیروی کردن، تبعیت کردن <hr> برابر پارسی : پیروی کورکورانه، پیروی، دنباله روی

مترادف تقلید : ادا، مقلدی، مقلدگری، پیروی، دنباله روی، پیروی کردن، تبعیت کردن برابر پارسی : پیروی کورکورانه، پیروی، دنباله روی

تقلید

<hr> مترادف تقوا : اتقا، پارسایی، پرواپیشگی، پروادار، پرهیزگاری، تدین، تقدس، تورع، دیانت، دینداری، زهد، عفاف، فضیلت، ورع <hr> متضاد تقوا : ناپارسایی <hr> برابر پارسی : پرهیزکاری، پارسایی، پرهیز

مترادف تقوا : اتقا، پارسایی، پرواپیشگی، پروادار، پرهیزگاری، تدین، تقدس، تورع، دیانت، دینداری، زهد، عفاف، فضیلت، ورع متضاد تقوا : ناپارسایی برابر پارسی : پرهیزکاری، پارسایی، پرهیز

تقوا

<hr> مترادف تقویم : ارزیابی، برآورد، تخمین، سالنامه، سال نما، گاه نامه <hr> برابر پارسی : سالنامه، ارزیابی، برآورد، گاهشمار، گاهنامه

مترادف تقویم : ارزیابی، برآورد، تخمین، سالنامه، سال نما، گاه نامه برابر پارسی : سالنامه، ارزیابی، برآورد، گاهشمار، گاهنامه

تقویم

تقویم هجری شمسی

تقی ارانی

تقی ازاد ارمکی

تقی رحمانی

تل اویو

<hr> مترادف تلاش : اهتمام، تقلا، تکاپو، جدیت، جهد، سعی، فعالیت، کوشش، مجاهدت، مساعی <hr> متضاد تلاش : تن آسانی، تنبلی <hr> برابر پارسی : کوشش

مترادف تلاش : اهتمام، تقلا، تکاپو، جدیت، جهد، سعی، فعالیت، کوشش، مجاهدت، مساعی متضاد تلاش : تن آسانی، تنبلی برابر پارسی : کوشش

تلاش

تلخی های واقعیت

<hr> مترادف تلقین : القا، فهماندن، آموختن، فرازبان دادن، یاد دادن <hr> برابر پارسی : وادار نمودن، دردهان نهادن

مترادف تلقین : القا، فهماندن، آموختن، فرازبان دادن، یاد دادن برابر پارسی : وادار نمودن، دردهان نهادن

تلقین

تلما و لوییز

<hr> مترادف تله : بند، پهند، تور، جال، دام

مترادف تله : بند، پهند، تور، جال، دام

تله

<hr> برابر پارسی : دورنما، جامِ جَم

برابر پارسی : دورنما، جامِ جَم

تلویزیون

<hr> مترادف تماس : ارتباط، رابطه، مراوده، برخورد، تلاقی، لمس، مالش، پیوستگی، نزدیکی، بسودن <hr> برابر پارسی : پیوند، برخورد، مالش، سالش، پرماس، سودن

مترادف تماس : ارتباط، رابطه، مراوده، برخورد، تلاقی، لمس، مالش، پیوستگی، نزدیکی، بسودن برابر پارسی : پیوند، برخورد، مالش، سالش، پرماس، سودن

تماس

تمام سلام

تمام چیزهای خوب

تماهید

تمایل جنسی

<hr> مترادف تمدن : شهرنشینی، مدنیت، ثقافت، فرهنگ، فرهیختگی، شهرنشین شدن <hr> برابر پارسی : شهرنشینی، پیشینه، شهرآیین، شهرآیینی، شهرگانی، شهرگرایی، شهریگری، فرهنگ

مترادف تمدن : شهرنشینی، مدنیت، ثقافت، فرهنگ، فرهیختگی، شهرنشین شدن برابر پارسی : شهرنشینی، پیشینه، شهرآیین، شهرآیینی، شهرگانی، شهرگرایی، شهریگری، فرهنگ

واژه های حرف "ت" - نقل قول ها