فرهنگ اسم ها

<hr> مترادف فرنود : برهان، بینه

مترادف فرنود : برهان، بینه

فرنود

فرنور

فرنوش

فرنوشا

فرنگار

فرنگیز

فرنگیس

فرنیا

فرنیان

فرنیک

فره وش

فرهاد

فرهام

فرهان

فرهانه

فرهت

<hr> مترادف فرهمند : بخرد، خردمند، عاقل، هوشمند، پرشوکت، شکوهمند، شوکتمند

مترادف فرهمند : بخرد، خردمند، عاقل، هوشمند، پرشوکت، شکوهمند، شوکتمند

فرهمند

فرهناز

فرهنوش

<hr> مترادف فرهنگ : دائره المعارف، قاموس، لغت نامه، مرجع، معجم، واژگان، واژه نامه، آداب دانی، ادب، تربیت، آموزش وپرورش، معارف، ادبیات، بینش، تمدن، خرد، دانش، علم، فرهیختگی، فضل، معرفت، معلومات

مترادف فرهنگ : دائره المعارف، قاموس، لغت نامه، مرجع، معجم، واژگان، واژه نامه، آداب دانی، ادب، تربیت، آموزش وپرورش، معارف، ادبیات، بینش، تمدن، خرد، دانش، علم، فرهیختگی، فضل، معرفت، معلومات

فرهنگ

فرهود

فرهور

فرهوشداد

<hr> مترادف فرهومند : پرهیزگار، دیندار، متقی <hr> متضاد فرهومند : ناپرهیزگار

مترادف فرهومند : پرهیزگار، دیندار، متقی متضاد فرهومند : ناپرهیزگار

فرهومند

فرهی

<hr> مترادف فرهیخته : بافرهنگ، دانشمند، عالم، فاضل، مودب، متادب، متین <hr> متضاد فرهیخته : نافرهیخته <hr> برابر پارسی : پرهیخته

مترادف فرهیخته : بافرهنگ، دانشمند، عالم، فاضل، مودب، متادب، متین متضاد فرهیخته : نافرهیخته برابر پارسی : پرهیخته

فرهیخته

فرواک

<hr> مترادف فروتن : افتاده، خاشع، خاضع، خاکسار، شکسته نفس، متواضع، محجوب <hr> متضاد فروتن : خودخواه، خویشتن بین، متکبر

مترادف فروتن : افتاده، خاشع، خاضع، خاکسار، شکسته نفس، متواضع، محجوب متضاد فروتن : خودخواه، خویشتن بین، متکبر

فروتن

<hr> مترادف فرود : پایین، تحت، زیر، نزول، هبوط <hr> متضاد فرود : فراز، فوق

مترادف فرود : پایین، تحت، زیر، نزول، هبوط متضاد فرود : فراز، فوق

فرود

فرور

فرورتیش

فروردین

فروز

فروزا

فروزاتون

<hr> مترادف فروزان : تابان، درخشنده، روشن، منور، نورانی، وهاج

مترادف فروزان : تابان، درخشنده، روشن، منور، نورانی، وهاج

فروزان

فروزجهان

<hr> مترادف فروزش : اشتعال، پرتو، نور

مترادف فروزش : اشتعال، پرتو، نور

فروزش

<hr> مترادف فروزنده : پرفروغ، درخشان، روشن، فروغمند

مترادف فروزنده : پرفروغ، درخشان، روشن، فروغمند

فروزنده

فروزین

<hr> مترادف فروزینه : آتش زنه، چخماق، مرو

مترادف فروزینه : آتش زنه، چخماق، مرو

فروزینه

فروشنک

<hr> مترادف فروغ : پرتو، تاب، تابش، تابندگی، درخشش، درخشندگی، روشنایی، روشنی، شعشعه، ضیا، لمعان، نور، وراغ

مترادف فروغ : پرتو، تاب، تابش، تابندگی، درخشش، درخشندگی، روشنایی، روشنی، شعشعه، ضیا، لمعان، نور، وراغ

واژه های حرف "ف" - فرهنگ اسم ها