واژه نامه بختیاریکا

<hr> مترادف بغرنج : پیچیده، حاد، دشخوار، دشوار، سخت، شاق، صعب، غامض، مشکل، معضل، معقد، مغلق، وخیم <hr> متضاد بغرنج : آسان، ساده، سهل <hr> برابر پارسی : سخت، درهم، پیچیده، پیچ در پیچ، بسیار سخت

مترادف بغرنج : پیچیده، حاد، دشخوار، دشوار، سخت، شاق، صعب، غامض، مشکل، معضل، معقد، مغلق، وخیم متضاد بغرنج : آسان، ساده، سهل برابر پارسی : سخت، درهم، پیچیده، پیچ در پیچ، بسیار سخت

بغرنج

بغض طولانی مدت

بغض کردن

<hr> مترادف بغل : آغوش، بر، پهلو، جفت، کنار، جانب، سمت، طرف، نزدیک، تنگ

مترادف بغل : آغوش، بر، پهلو، جفت، کنار، جانب، سمت، طرف، نزدیک، تنگ

بغل

بغل زیدن

بغلی وابیدن

<hr> برابر پارسی : جامه بند

بغچه

بـر خردن

بـلفایی

بف

بفت

بق

بق اویدن

بق باشکم

بق و بر

بق کردن

بقمه

<hr> مترادف بقچه : بغچه، جامه دان، دستمال

مترادف بقچه : بغچه، جامه دان، دستمال

بقچه

<hr> مترادف بل : بلکه، شاید <hr> متضاد بل : حتم <hr> برابر پارسی : ولی، واdتر که، بهتر از آن که، به جای آن، بدتر از آن

مترادف بل : بلکه، شاید متضاد بل : حتم برابر پارسی : ولی، واdتر که، بهتر از آن که، به جای آن، بدتر از آن

بل

بل باریک

بل بازی

بل بلو

بل فک

بل هر

بل چک

بل کندن

بل گر

بل گریدن

بل گوش

<hr> مترادف بلا : آزار، آسیب، آشوب، آفت، بلیه، رزیه، رنج، سختی، فاجعه، فتنه، گزند، محنت، مشقت، مصیبت، آزمایش، آزمون، امتحان، زرنگ، ناقلا ، حیله گر، محیل | بدون، بی <hr> متضاد بلا : پخمه، ساده لوح | با <hr> برابر پارسی : آفت، آسیب، گزند، زیان

مترادف بلا : آزار، آسیب، آشوب، آفت، بلیه، رزیه، رنج، سختی، فاجعه، فتنه، گزند، محنت، مشقت، مصیبت، آزمایش، آزمون، امتحان، زرنگ، ناقلا ، حیله گر، محیل | بدون، بی متضاد بلا : پخمه، ساده لوح | با برابر پارسی : آفت، آسیب، گزند، زیان

بلا

بلا تش

بلاجوی

بلازستن

بلازیدن

بلاش

<hr> مترادف بلاعوض : بی مزد، رایگان، مجانی، مفتی <hr> متضاد بلاعوض : غیررایگان

مترادف بلاعوض : بی مزد، رایگان، مجانی، مفتی متضاد بلاعوض : غیررایگان

بلاعوض

<hr> مترادف بلال : ذرت، برشته، بریان

مترادف بلال : ذرت، برشته، بریان

بلال

بلاواره

بلأز

بلای بی نشانه

<hr> مترادف بلبشو : خرتوخر، هرج ومرج، بی نظمی، ناامنی، آشوب

مترادف بلبشو : خرتوخر، هرج ومرج، بی نظمی، ناامنی، آشوب

بلبشو

بلبلقو

<hr> مترادف بلد : دلیل راه، دلیل، راهبر، راهنما، هادی، آشنا، مطلع، وارد، واقف، دیار، شهر، مدینه، ولایت، منطقه، ناحیه <hr> برابر پارسی : شهر، آبادی

مترادف بلد : دلیل راه، دلیل، راهبر، راهنما، هادی، آشنا، مطلع، وارد، واقف، دیار، شهر، مدینه، ولایت، منطقه، ناحیه برابر پارسی : شهر، آبادی

بلد

<hr> مترادف بلدرچین : بدبده، کرک <hr> برابر پارسی : بدبده، کرک

مترادف بلدرچین : بدبده، کرک برابر پارسی : بدبده، کرک

واژه های حرف "ب" - واژه نامه بختیاریکا