واژه نامه بختیاریکا

<hr> مترادف خودنمایی : تظاهر، تنافس، جلوه گری، خودستایی، ظاهرسازی، عرض اندام، نمایش، وانمود، ظهور، بروز

مترادف خودنمایی : تظاهر، تنافس، جلوه گری، خودستایی، ظاهرسازی، عرض اندام، نمایش، وانمود، ظهور، بروز

خودنمایی

<hr> مترادف خودپرداز : عابربانک

مترادف خودپرداز : عابربانک

خودپرداز

خودگردان

<hr> مترادف خور : آفتاب، خورشید، شمس، مهر، هور | خلیج، شاخاب، شاخابه، زمین پست <hr> متضاد خور : قمر، ماه | شبه جزیره

مترادف خور : آفتاب، خورشید، شمس، مهر، هور | خلیج، شاخاب، شاخابه، زمین پست متضاد خور : قمر، ماه | شبه جزیره

خور

خور و بش

خوراک میهمانی پس از زایمان

خوراکی بو گرفته

<hr> مترادف خورجین : باردان، جامه دان، خرج، توبره، جوال، خرجینه، خورجینه، کیسه

مترادف خورجین : باردان، جامه دان، خرج، توبره، جوال، خرجینه، خورجینه، کیسه

خورجین

خورجین مانند

خورد

خورد خورد

خورد ساز

<hr> مترادف خوردن : اکل، بلعیدن، تغذیه کردن، تناول کردن، صرف کردن، میل کردن، جویدن، آشامیدن، نوش کردن، نوشیدن، تحلیل بردن، برباد دادن، تلف کردن، نابود کردن، هدر دادن، بالا کشیدن، سوء استفاده کردن، واپس ندادن، سائیده شدن، فرسوده شدن، اصا

مترادف خوردن : اکل، بلعیدن، تغذیه کردن، تناول کردن، صرف کردن، میل کردن، جویدن، آشامیدن، نوش کردن، نوشیدن، تحلیل بردن، برباد دادن، تلف کردن، نابود کردن، هدر دادن، بالا کشیدن، سوء استفاده کردن، واپس ندادن، سائیده شدن، فرسوده شدن، اصا

خوردن

خوردن از روی سیری

خوردن اوا دار

خوردن در حال حرکت

<hr> مترادف خوردنی : اطعمه، خوراکی، ماکول <hr> متضاد خوردنی : نوشیدنی

مترادف خوردنی : اطعمه، خوراکی، ماکول متضاد خوردنی : نوشیدنی

خوردنی

خوردنی کم ارزش

خورده ریز

خورده شدن

خورده و ریز دانه های ناشی از اره کشیدن

خورده کاری

خورشت مرغ

<hr> مترادف خورشید : آفتاب، خور، روز، شمس، شید، مهر، هور <hr> متضاد خورشید : قمر، ماه

مترادف خورشید : آفتاب، خور، روز، شمس، شید، مهر، هور متضاد خورشید : قمر، ماه

خورشید

خورشید وند

خورم

خورنده

خورندگه

خوس اویدن

خوسو

خوسی

خوسی ماهه

خوسی نره

خوسیدن

<hr> مترادف خوش : خوب، نیکو، نیک ، خشنود، خوشحال، خوشدل، شاد، شادمان، مبتهج، مسرور ، باصفا، خرم، مصفا، نزه ، شیرین، نغز، آسوده، بی خیال، سرحال، مرفه ، مهنا، بدیع، زیبا، بوسه، ماچ، قبله <hr> متضاد خوش : بد، ناخوش، ناشاد، بی صفا، بی طراوت، ناآسوده

مترادف خوش : خوب، نیکو، نیک ، خشنود، خوشحال، خوشدل، شاد، شادمان، مبتهج، مسرور ، باصفا، خرم، مصفا، نزه ، شیرین، نغز، آسوده، بی خیال، سرحال، مرفه ، مهنا، بدیع، زیبا، بوسه، ماچ، قبله متضاد خوش : بد، ناخوش، ناشاد، بی صفا، بی طراوت، ناآسوده

خوش

خوش استیل

<hr> مترادف خوش اقبال : پیشانی سفید، خوش طالع، خوشبخت، خوش شانس، سعید، نیک اختر، بلنداختر، نیک بخت <hr> متضاد خوش اقبال : بدشانس، پیشانی سیاه، بداختر <hr> برابر پارسی : نیکبخت

مترادف خوش اقبال : پیشانی سفید، خوش طالع، خوشبخت، خوش شانس، سعید، نیک اختر، بلنداختر، نیک بخت متضاد خوش اقبال : بدشانس، پیشانی سیاه، بداختر برابر پارسی : نیکبخت

خوش اقبال

خوش امدی

<hr> مترادف خوش اندام : خوش ترکیب، خوش ریخت، خوش شکل، خوش قدوقامت، خوش قامت، خوشگل، خوش هیکل، متناسب <hr> متضاد خوش اندام : بدقواره، بدهیکل، بداندام

مترادف خوش اندام : خوش ترکیب، خوش ریخت، خوش شکل، خوش قدوقامت، خوش قامت، خوشگل، خوش هیکل، متناسب متضاد خوش اندام : بدقواره، بدهیکل، بداندام

خوش اندام

خوش باسن

<hr> مترادف خوش باشی : شادخواری، نوش خواری، سرمستی، سرخوشی

مترادف خوش باشی : شادخواری، نوش خواری، سرمستی، سرخوشی

خوش باشی

خوش بالا

خوش تعریف

<hr> مترادف خوش خط : خطاط، خوش قلم، خوشنویس <hr> متضاد خوش خط : بدخط <hr> برابر پارسی : خوشنویس

مترادف خوش خط : خطاط، خوش قلم، خوشنویس متضاد خوش خط : بدخط برابر پارسی : خوشنویس

خوش خط

خوش خوابی

خوش خوشان

خوش خوشک

<hr> مترادف خوش شانس : بخت یار، خوش بیار، بلنداقبال، بلنداختر، خوش اقبال، خوش بخت، نیک اختر، سعید، طالع دار، نیک اقبال، نیک بخت، خوش طالع <hr> متضاد خوش شانس : بدشانس، بداقبال، بی طالع، ستاره سوخته

مترادف خوش شانس : بخت یار، خوش بیار، بلنداقبال، بلنداختر، خوش اقبال، خوش بخت، نیک اختر، سعید، طالع دار، نیک اقبال، نیک بخت، خوش طالع متضاد خوش شانس : بدشانس، بداقبال، بی طالع، ستاره سوخته

واژه های حرف "خ" - واژه نامه بختیاریکا