واژه نامه بختیاریکا

<hr> مترادف هم خوابگی : جماع، مجامعت، هم بستری، همخوابی

مترادف هم خوابگی : جماع، مجامعت، هم بستری، همخوابی

هم خوابگی

هم دزه

هم دنگ

<hr> برابر پارسی : همپایه

هم ردیف

هم رفتار

<hr> مترادف هم ریش : باجناق

هم ریش

هم زدن

هم زنو واج کنا

هم سطح

<hr> مترادف هم سن : همزاد، هم سال

مترادف هم سن : همزاد، هم سال

هم سن

هم سن و سال

<hr> مترادف هم سنگ : برابر، معادل، همسر، یکسان

مترادف هم سنگ : برابر، معادل، همسر، یکسان

هم سنگ

<hr> مترادف هم شان : هم درجه، هم رتبه، هم طراز

مترادف هم شان : هم درجه، هم رتبه، هم طراز

هم شان

<hr> مترادف هم شو : وسنی، هوو

مترادف هم شو : وسنی، هوو

هم شو

<hr> برابر پارسی : همریخت، همانند | همگون

برابر پارسی : همریخت، همانند | همگون

هم شکل

<hr> مترادف هم صحبت : جلیس، مصاحب، معاشر، مقترن، ندیم، هم داستان، همدم، همراز، هم سخن، هم کلام، هم گفت، همنشین، یار <hr> برابر پارسی : هم سخن، همدم | همدم، هم سخن

مترادف هم صحبت : جلیس، مصاحب، معاشر، مقترن، ندیم، هم داستان، همدم، همراز، هم سخن، هم کلام، هم گفت، همنشین، یار برابر پارسی : هم سخن، همدم | همدم، هم سخن

هم صحبت

هم طلایه

هم چنو واکا

هم کرا

<hr> مترادف همان : نیز، هم

همان

<hr> برابر پارسی : همانگونه، هم آنسان، همان جور | همانگونه، همانسان

برابر پارسی : همانگونه، هم آنسان، همان جور | همانگونه، همانسان

همان طور

<hr> برابر پارسی : همان اندازه

برابر پارسی : همان اندازه

همان قدر

<hr> مترادف همانند : بسان، شبیه، کفو، مانند، متشابه، مثابه، مثل، مشابه، نظیر، نمونه، همتا، همسان

مترادف همانند : بسان، شبیه، کفو، مانند، متشابه، مثابه، مثل، مشابه، نظیر، نمونه، همتا، همسان

همانند

همانند اون دفعته

<hr> مترادف هماهنگ : سازگار، متحد، متناسب، موافق، هماواز، همخوان، همساز، هم صدا

مترادف هماهنگ : سازگار، متحد، متناسب، موافق، هماواز، همخوان، همساز، هم صدا

هماهنگ

هماوایی در عزاداری

هماچ

همایش

همایل

همبر

همبری

همد

همدا

همدا برد للر

همدرنگ

همدست دزد

<hr> مترادف همدستی : اتحاد، اتفاق، تعاون، دستگیری، سازش، شراکت، کمک، مصاحبت، معاضدت، معاونت، همراهی، یاری

مترادف همدستی : اتحاد، اتفاق، تعاون، دستگیری، سازش، شراکت، کمک، مصاحبت، معاضدت، معاونت، همراهی، یاری

همدستی

همدلی کردن

همدو

همدوشی

<hr> مترادف همدیگر : باهم، تواء م، تواء مان

مترادف همدیگر : باهم، تواء م، تواء مان

همدیگر

همذات پنداری

همراز شدن

<hr> مترادف همراه : دوست، رفیق، موتلف، متحد، متفق، ملازم، ندیم، ندیمه، همقدم، همگام، یار، پابه پا

مترادف همراه : دوست، رفیق، موتلف، متحد، متفق، ملازم، ندیم، ندیمه، همقدم، همگام، یار، پابه پا

همراه

<hr> مترادف همراهی : کمک، مساعدت، معاضدت، یاری

مترادف همراهی : کمک، مساعدت، معاضدت، یاری

همراهی

همراهی کردن

همزا

<hr> مترادف همزاد : تواء مان، هم سال، هم سن

مترادف همزاد : تواء مان، هم سال، هم سن

واژه های حرف "ه" - واژه نامه بختیاریکا