صفحه اصلی
اصطلاحات
واژه های حرف "چ" - اصطلاحات
چشم هایش البالو گیلاس می چینه
چشم هم چشمی
چشم و همچشمی کردن
چشم ودل سیر است
چشم وگوش کسی از چیزی پر بودن یا شدن
چشم وگوشی کسی باز بودن
چشم چشم را نمی بیند
چشم کسی اب نخوردن
چشمت را درویش کن
چشمت روز بد نبیند
چشمش هزار کار می کنه که ابروش نمی دونه
چشمها چهار تا شدن
چلاسیدن
چلغوز
چمنتم
چمچاره
چنته خالی شدن
چند کلمه هم از مادر عروس بشنو
چندمرده حلاج بودن
چنگی به دل نمی زند
چنیم
چه علی خواجه چه خواجه علی
چه کشکی چه پشمی
چهار دیواری اختیاری
چهار میخه کردن
چهار چشم نگاه کردن
چهارشنبه یکی پول گم می کنه یکی پیدا می کنه
چهارچشمی یا چارچشمی کسی یا چیزی را پاییدن
چو دخلت نیست خرج اهسته تر کن
چوب به یا توی استین کسی کردن
چوب توی کون یا ماتحت کسی کردن
چوب خدا صدا نداره اگر زنه دوا ندارد
چوب خط پر شدن
چوب دو سر طلا
چوب دوسرطلا یا چوب دوسرگهی
چوب را که برداری گربه دزد فرار می کنه
چوب لای چرخ کسی گذاشتن
چوب لای چرخ گذاشتن
چوب معلمه گله هر کی نخوره خله
چوب چیزی را خوردن
چوب کسی را خوردن
چوخلصیم
چوسی امدن
چوپان بی مزد
چپ اندر قیچی
چپ رفتن و راست امدن یا رفتن
چپ می ره راست می اید
چپ نگاه کردن به کسی
بیشتر