انگلیسی به انگلیسی

<hr> (انگلیس و کانادا - تحقیر آمیز) پاکستانی، هندی، سیه چرده، تیره پوست

(انگلیس و کانادا - تحقیر آمیز) پاکستانی، هندی، سیه چرده، تیره پوست

paki

<hr> کشور پاکستان (پایتخت: اسلام آباد - 803943 کیلومتر مربع)

کشور پاکستان (پایتخت: اسلام آباد - 803943 کیلومتر مربع)

pakistan

<hr> پاکستانی، اهل پاکستان، وابسته به مردم و فرهنگ پاکستان

پاکستانی، اهل پاکستان، وابسته به مردم و فرهنگ پاکستان

pakistani

pakistani citizen

pakora

pakula

<hr> معنی : هم دست، شریک، یار، رفیق، بابا، رفیق شدن <hr> معانی دیگر : دوست، (عامیانه) دوست بودن با، رفاقت کردن با

معنی : هم دست، شریک، یار، رفیق، بابا، رفیق شدن معانی دیگر : دوست، (عامیانه) دوست بودن با، رفاقت کردن با

<hr> علوم هوایى : مهره نازکى معمولا از جنس فولاد پرس شده که بمنظور افزایش ایمنى و جلوگیرى از شل شدن مهره هاى معمولى روى انها بسته میشود

علوم هوایى : مهره نازکى معمولا از جنس فولاد پرس شده که بمنظور افزایش ایمنى و جلوگیرى از شل شدن مهره هاى معمولى روى انها بسته میشود

pal nut

pala

<hr> معنی : کوشک، کاخ <hr> معانی دیگر : قصر

معنی : کوشک، کاخ معانی دیگر : قصر

palace

palace guard

palace revolution

<hr> معنی : پولادین، پهلوان افسانهیی <hr> معانی دیگر : هر یک از دوازده دلیرانی که همیار شارلمان بودند

معنی : پولادین، پهلوان افسانهیی معانی دیگر : هر یک از دوازده دلیرانی که همیار شارلمان بودند

paladin

palaeobotany

palaeocene

palaeogene

palaeographer

palaeography

palaeolithic

palaeontologist

palaeontology

palaeozoic

<hr> معنی : ورزشگاه، استادیوم <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: palestra، در یونان و روم قدیم ورزشگاه

معنی : ورزشگاه، استادیوم معانی دیگر : رجوع شود به: palestra، در یونان و روم قدیم ورزشگاه

palaestra

palais

<hr> معنی : تخت روان، کجاوه، پالکی <hr> معانی دیگر : palanquin کجاوه

معنی : تخت روان، کجاوه، پالکی معانی دیگر : palanquin کجاوه

palankeen

<hr> معنی : تخت روان، کجاوه، پالکی <hr> معانی دیگر : palankeen کجاوه

معنی : تخت روان، کجاوه، پالکی معانی دیگر : palankeen کجاوه

palanquin

<hr> معنی : دلپذیری، دلچسبی <hr> معانی دیگر : دلچسبی، دلپذیری

معنی : دلپذیری، دلچسبی معانی دیگر : دلچسبی، دلپذیری

palatability

<hr> معنی : دلپذیر، خوش طعم، لذیذ، خوش مزه، خوشگوار، مطبوع به ذائقه <hr> معانی دیگر : گوارا

معنی : دلپذیر، خوش طعم، لذیذ، خوش مزه، خوشگوار، مطبوع به ذائقه معانی دیگر : گوارا

palatable

palatableness

<hr> بطور خوش ایندیا مطبوع، موافق ذائقه

بطور خوش ایندیا مطبوع، موافق ذائقه

palatably

<hr> معنی : دهانی، کامی، وابسته به کام، وابسته سق <hr> معانی دیگر : وابسته به سق یا کام

معنی : دهانی، کامی، وابسته به کام، وابسته سق معانی دیگر : وابسته به سق یا کام

palatal

<hr> حروف لطعی یا حنکی حروفی که با گذاردن زبان بکام دهان تلفظمیشوند

حروف لطعی یا حنکی حروفی که با گذاردن زبان بکام دهان تلفظمیشوند

palatal letters

palatalisation

palatalise

palatalization

<hr> (آواشناسی) کامی کردن، تبدیل به بی واکه ی کامی کردن، در مورد حروف از سق ادا کردن، کامی کردن

(آواشناسی) کامی کردن، تبدیل به بی واکه ی کامی کردن، در مورد حروف از سق ادا کردن، کامی کردن

palatalize

<hr> معنی : کام، طعم، ذائقه، سقف دهان، سق <hr> معانی دیگر : سلیقه، چشایی، چشیدن

معنی : کام، طعم، ذائقه، سقف دهان، سق معانی دیگر : سلیقه، چشایی، چشیدن

palate

<hr> معنی : مجلل، کاخی <hr> معانی دیگر : پر عظمت، شکوهمند، با شکوه، وابسته به کاخ، کاخ مانند، قصر مانند

معنی : مجلل، کاخی معانی دیگر : پر عظمت، شکوهمند، با شکوه، وابسته به کاخ، کاخ مانند، قصر مانند

palatial

<hr> معنی : ناحیه قلمرو کنت، کنت نشین <hr> معانی دیگر : قلمرو اشرافیان (در آلمان قرون وسطی)، ناحیه ی پالاتینات، ساکن کنت نشین

معنی : ناحیه قلمرو کنت، کنت نشین معانی دیگر : قلمرو اشرافیان (در آلمان قرون وسطی)، ناحیه ی پالاتینات، ساکن کنت نشین

palatinate

<hr> وابسته به کاخ، کاخی، کاخ مانند، دارای امتیازات سلطنتی، وابسته به ناحیه ی پالاتینات (در آلمان)، صاحب منصب کاخ سلطنتی، اشرافی قرون وسطی که در قلمرو خود دارای امتیازات سلطنتی بود، پوست خز (که با آن شانه ها را در زمستان می پوشاندند)، شانه پوش، وابسته به سق یا کام، کامی

وابسته به کاخ، کاخی، کاخ مانند، دارای امتیازات سلطنتی، وابسته به ناحیه ی پالاتینات (در آلمان)، صاحب منصب کاخ سلطنتی، اشرافی قرون وسطی که در قلمرو خود دارای امتیازات سلطنتی بود، پوست خز (که با آن شانه ها را در زمستان می پوشاندند)، شانه پوش، وابسته به سق یا کام، کامی

palatine

palatine bones

palatitis

palau

<hr> معنی : هرزه درایی، وراجی، مکالمه، گفتگوی مفصل، پر حرفی کردن، چاخان کردن، از راه بدر بردن <hr> معانی دیگر : (در اصل) مشاوره یا بحث میان بومیان افریقا و سوداگران اروپایی، حرف بیهوده، یاوه گویی، الم شنگه، داد و قال، چاپلوسی، سخنان فریبنده، یاوه گویی کردن، وراجی کردن، کنکاش کردن، مشاوره کردن

معنی : هرزه درایی، وراجی، مکالمه، گفتگوی مفصل، پر حرفی کردن، چاخان کردن، از راه بدر بردن معانی دیگر : (در اصل) مشاوره یا بحث میان بومیان افریقا و سوداگران اروپایی، حرف بیهوده، یاوه گویی، الم شنگه، داد و قال، چاپلوسی، سخنان فریبنده، یاوه گویی کردن، وراجی کردن، کنکاش کردن، مشاوره کردن

palaver

palaverer

palavering

<hr> معنی : حصار دفاعی، قلمرو حدود، دفاع، نرده، زرد، کم رنگ، رنگ پریده، پژمرده، بی نور، رنگ رفته، رنگ پریده شدن، رنگ رفتن، میله دار کردن، در میان نرده محصور کردن، احاطه کردن <hr> معانی دیگر : پیشوند: دیرین، کهن (پیش از واکه می آید)، کم نور، مات، کم توان، ضعیف، (رنگ) بی جلا، رنگ پریده کردن یا شدن، مات رنگ شدن، از اهمیت افتادن، تحت الشعاع قرار گرفتن، از جلا افتادن، طراوت و گیرایی خود را از دست دادن، از جلوه افتادن، (مجازی) محدوده، حد و حصر، چار چوب، (هر یک از تیرهای عمودی نرده که در زمین فرو شده است) نرده پایه، نرده پا، تیرک، تیرچه، دیرک، مرز، سر حد، حصار، جای نرده دار، (گیاه شناسی) برگه (bract هم می گویند)، ناحیه محصور

معنی : حصار دفاعی، قلمرو حدود، دفاع، نرده، زرد، کم رنگ، رنگ پریده، پژمرده، بی نور، رنگ رفته، رنگ پریده شدن، رنگ رفتن، میله دار کردن، در میان نرده محصور کردن، احاطه کردن معانی دیگر : پیشوند: دیرین، کهن (پیش از واکه می آید)، کم نور، مات، کم توان، ضعیف، (رنگ) بی جلا، رنگ پریده کردن یا شدن، مات رنگ شدن،

واژه های حرف "p" - انگلیسی به انگلیسی