فرهنگ فارسی

احقاب

احقاد

احقاف

احقافیه

<hr> برابر پارسی : دادرسی، دادگری

برابر پارسی : دادرسی، دادگری

احقاق

احقب

احقر

احل

احلاس

احلاف

احلاق

احلال

<hr> مترادف احلام : اوهام، خواب، رویا، شوریده خواب ها، بردباران، شکیبایان، صابران، صابرین

مترادف احلام : اوهام، خواب، رویا، شوریده خواب ها، بردباران، شکیبایان، صابران، صابرین

احلام

احلب دیا

احلم

احلی

احلیل

احلیل تحتانی

احلیل فوقانی

احلیلی

احم

احماد

احماق

احمال

احمال و اثقال

احمام

احمد

احمداباد

احمدشاه

احمدنگر

احمدی

احمدیه

<hr> مترادف احمر : سرخ، قرمز، لاله فام، لاله گون، سرخ فام <hr> برابر پارسی : سرخ، سرخرنگ

مترادف احمر : سرخ، قرمز، لاله فام، لاله گون، سرخ فام برابر پارسی : سرخ، سرخرنگ

احمر

احمرار

احمری

احمز

<hr> مترادف احمق : ابله، الاغ، بی شعور، بیهوش، خر، دنگل، دیوانه وش، رعنا، زودباور، ساده لوح، کم خرد، کم عقل، کندفهم، کودن، گاوریش، گول، نادان، ناقص عقل، نفهم <hr> متضاد احمق : دانا <hr> برابر پارسی : بیخرد، تهی مغز، ساده مرد، کودن، نادان

مترادف احمق : ابله، الاغ، بی شعور، بیهوش، خر، دنگل، دیوانه وش، رعنا، زودباور، ساده لوح، کم خرد، کم عقل، کندفهم، کودن، گاوریش، گول، نادان، ناقص عقل، نفهم متضاد احمق : دانا برابر پارسی : بیخرد، تهی مغز، ساده مرد، کودن، نادان

احمق

احمق کده

<hr> مترادف احمقانه : ابلهانه، بی خردانه، سفاهت آمیز، سفیهانه، نابخردانه <hr> متضاد احمقانه : عاقلانه، عالمانه <hr> برابر پارسی : نابخردانه

مترادف احمقانه : ابلهانه، بی خردانه، سفاهت آمیز، سفیهانه، نابخردانه متضاد احمقانه : عاقلانه، عالمانه برابر پارسی : نابخردانه

احمقانه

<hr> مترادف احمقی : ابلهی، بلاهت، بله، جهالت، حماقت، سفاهت، نادانی <hr> متضاد احمقی : دانایی

مترادف احمقی : ابلهی، بلاهت، بله، جهالت، حماقت، سفاهت، نادانی متضاد احمقی : دانایی

واژه های حرف "ا" - فرهنگ فارسی