فرهنگ فارسی

ارسلان بیک

ارسلان خاتون

ارسلان خان

ارسلانشاه

ارسلانگرای

ارسلانگشای

ارسن

ارسن لوپن

ارسنجان

ارسنیک

ارسکا

ارسی

ارسی دوز

ارسی دوزی

ارسی نس

ارش

ارشا

<hr> مترادف ارشاد : تربیت، دلالت، راهنمایی، رهنمونی، هدایت <hr> متضاد ارشاد : اضلال <hr> برابر پارسی : راهنمایی، دادن

مترادف ارشاد : تربیت، دلالت، راهنمایی، رهنمونی، هدایت متضاد ارشاد : اضلال برابر پارسی : راهنمایی، دادن

ارشاد

ارشاد کردن

ارشادا

ارشاش

ارشام

ارشامه

ارشاویر

ارشاک

<hr> مترادف ارشد : بزرگ، کاپیتان، مبصر، بزرگ تر، مسن تر <hr> متضاد ارشد : کهتر <hr> برابر پارسی : بزرگتر، برتر، ارجمند، سرآمد، فرازین

مترادف ارشد : بزرگ، کاپیتان، مبصر، بزرگ تر، مسن تر متضاد ارشد : کهتر برابر پارسی : بزرگتر، برتر، ارجمند، سرآمد، فرازین

ارشد

ارشدیت

ارشق

ارشمیدس

ارشن

<hr> برابر پارسی : ( آرشه ) کمانه

برابر پارسی : ( آرشه ) کمانه

ارشه

ارشه ارشه

ارشک

ارشکان

ارشی

ارشی نوالد

ارشیا

<hr> برابر پارسی : ( آرشیتکت ) دِزداد، مِهراز

برابر پارسی : ( آرشیتکت ) دِزداد، مِهراز

ارشیتکت

ارشیدوک

ارشین

<hr> مترادف ارشیو : ( آرشیو ) بایگانی، پرونده، ضبط، مرکزاسناد <hr> برابر پارسی : ( آرشیو ) بایگانی

مترادف ارشیو : ( آرشیو ) بایگانی، پرونده، ضبط، مرکزاسناد برابر پارسی : ( آرشیو ) بایگانی

ارشیو

<hr> برابر پارسی : ( آرشیویست ) بایگان

برابر پارسی : ( آرشیویست ) بایگان

ارشیویست

ارص

ارصاد

ارصع

<hr> مترادف ارض : بر، خاک، زمین، سرزمین، قلمرو، کشور، ملک، ناحیه <hr> متضاد ارض : بحر، سما <hr> برابر پارسی : زمین، خاک، سرزمین، مرزوبوم

مترادف ارض : بر، خاک، زمین، سرزمین، قلمرو، کشور، ملک، ناحیه متضاد ارض : بحر، سما برابر پارسی : زمین، خاک، سرزمین، مرزوبوم

واژه های حرف "ا" - فرهنگ فارسی