تبغم

تبغی

تبق

تبق زدن

تبقم

تبقوز

تبل

تبلسک

تبلغ

تبلل

تبله

تبله کردن

<hr> مترادف تبلور : بلورشدگی، بلورینگی، کریستالی، متبلور، بلورین شدن، متبلور شدن <hr> برابر پارسی : درخشانی

مترادف تبلور : بلورشدگی، بلورینگی، کریستالی، متبلور، بلورین شدن، متبلور شدن برابر پارسی : درخشانی

تبلور

تبلید

<hr> مترادف تبلیغ : آگهی، ابلاغ، اشاعه، پروپاگاند، ترویج، ابلاغ کردن، رسانیدن، اشاعه دادن، ترویج کردن <hr> برابر پارسی : رساندن پیام، آگهی، آوازه گری، پیام رسانی، گسترش، نمایاندن آگهی

مترادف تبلیغ : آگهی، ابلاغ، اشاعه، پروپاگاند، ترویج، ابلاغ کردن، رسانیدن، اشاعه دادن، ترویج کردن برابر پارسی : رساندن پیام، آگهی، آوازه گری، پیام رسانی، گسترش، نمایاندن آگهی

تبلیغ

تبلیغ رسالت

تبلیغ رومیزی

<hr> برابر پارسی : آگهی دادن

برابر پارسی : آگهی دادن

تبلیغ کردن

<hr> برابر پارسی : آوازه گری

برابر پارسی : آوازه گری

تبلیغات

تبلیغات خاکستری

تبلیغات سفید

تبلیغات سیاسی

تبلیغات سیاه

<hr> برابر پارسی : آوازه گرانه

برابر پارسی : آوازه گرانه

تبلیغاتی

تبلیق

تبلیه

تبن

تبن مکی

تبنا

تبناک

تبنک

تبنگو

تبنگویک

تبنی

تبنیت

تبنیک

تبه

تبه بوی

تبه حال

تبه حالی

تبه خرد

تبه خو

تبه داشتن

تبه دست

تبه رای

تبه روز

<hr> مترادف تبه روزگار : بدبخت، بدروزگار، شوربخت، مفلوک

مترادف تبه روزگار : بدبخت، بدروزگار، شوربخت، مفلوک

تبه روزگار

تبه روزگاری

فرهنگ فارسی

واژه های حرف "ت" - فرهنگ فارسی